سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

تاریخ بلعمی تالیف محمد بن محمد بلعمی ترجمه تاریخ طبری است که در قرن پنجم انجام گرفته است این کتاب به گفته هرمان اته قدیمی ترین اثر تاریخی ادب پارسی است که به امر منصوربن نوح انجام شد و در مدتی مدید نه تنها از لحاظ زمان بلکه از لحاظتاریخی هم مهمترین اثر منثور ادب قدیم ایران شمرده شد و به گفته بهار پس از مقدمه شاهنامه قدیمی ترین سند نثر فارسی است که به دست ما رسیده است و از امتیازات این ترجمه یکی انست که بسیار مفصل است ومی توان از ان دریای ژرف گوهرهای شگرف و نفایس و فواید بی شمار به دامن کرد. همچنین تئودور نولدکه این کتاب را دارای ارزشچندانی نمی داند و انرا از نظرگاه های دیگر بیشتر قابل توجه می شمارد بر خلاف کریستن سن که انرا یکی ار منابع مهم تاریخ ایران در زمان ساسانیان می شمارد.

اینک مطلبی از این کتاب:

خراج در عهد قباد وانوشروان

پیش از قباد در جهان خراج نبود مگر ده یک و پنج یک و چهار یک و جایی بود که بیست یک گرفتندی به مقدار آبادانی و نزدیکی و دوری آب . پس قباد بفرمود تا همه مملکت را مساحت کردند . قباد بمرد و وصیت کرد مَر انوشروان را که "این مساحت را تمام کن و خراج نِه و مردمان را از سختی دَه یک و پنج یک برهان "و این را سببی بود که قباد چنین کرد و محمدبن جریر تمام نگفته است و من بگویم :

روزی قباد برنشسته و به روستای سواد اندر همی شد و موبد موبدان با وی بود. پس قباد تنها از پس صیدی شد و وقت انگور رسیدن بود. قباد سر کوهی رسید نظر کرد به زیر آن کوه دیهی دید چشم او بر زنی افتاد که بر سر تنور ایستاده بود و نان همی پخت و پسرکی خرد سه ساله پیش وی ایستاده ناگاه به باغ اندر آمد و خوشه ای انگور بگرفت که بخورد . آن زن پسرک را بزد و نگذاشت که آن انگور را بخورد و آن انگور از وی باز ستد و بر شاخ رز بست. قباد را عجب آمد از بخیلی آن زن . از کوه فرود آمد و به در آن باغ رفت و آن زن را گفت "این رز از آن کیست؟" گفت " از آن من"گفت "این کودک از آن کیست؟" گفت " از آن من " گفت " آن انگور را از وی چرا گرفتی و او را بزدی و آن مقدار انگور به فرزند خود روا نداشتی؟" زن گفت " ما را بر خواسته خویش امر نیست زیرا که ملک را اندر این نصیب است تا کس ملک نیاید و بهر? ملک جدا نکند و حزر نکند ما دست بدین نیاریم کردن."  قباد گفت " این که  تو همی گویی در هم? پادشاهی چنین است؟" گفت "همه جای چنین است ." قباد را دل بسوخت بر رعیت و بر سر کوه بر شد تا سپاه فراز آمدند و موبد موبدان بیامد قباد این قصه به او گفت و گفت "من این قصه نپسندم که کسی خواست? خود تصرف نیارد کردن از جهت من و درخت بنشانند و بار آورد و از بهر من دست بدان نیارند کردن. این را تدبیری کنید که مرا بر ایشان وظیفه ای بوَد و خواسته های ایشان بر ایشان مباح بوَد تا هرچه خواهند کنند." موبد موبدان و وزیران گفتند:"این را تدبیر آن است که زمین های همه مملکت و رزها را همه مساحت کنند تا چند جفت بود و درختان بار اور بشمری تا چند بود . پس بر هر جفتی زمین و جفتی رز و بر هر درختی بار اور بشمری تا چند بود . پس بر هر جفتی زمین یک درم یا دو یا سه کم و بیش چنانکه واجب آید به حکم تنگی زمین و نزدیکی و دوری آب آن هرچه خواهند کنند و وظیفه بر ایشان دِرُم بود و هر گاه که خواهند بستانند" قباد گفت "چنبن کنید" و به خانه شد و مسّاحان را گرد کرد تا همه مملکت را مساحت کنند و این به آخر عمر قباد بود و او را مرگ فراز آمد و هنوز مساحت تمام نکرده بودند . پس چون دانست که خواهد مردن ، انوشروان را بفرمود که "این مساحت را تمام کن و این وظیفه خراج بنه " انوشروان آن مساحت تمام کرد و خراج معین کرد .

 



  • کلمات کلیدی : خراج، قباد، انوشروان
  • نوشته شده در  دوشنبه 89/5/25ساعت  11:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    شرح یکی از غزل های شهریار

    جوان 23 ساله ای را فرض کنید به نام شهریار . تقریبا حدود سال 1308 شمسی که دانشجوی دانشکده ی پزشکی است . در یکی از خانه های تهران دو اتاق با یک مهتابی در اختیار دارد . در این خانه دختر با ذوق و با عاطفه ای هم هست به نام لاله که قسمتی از کارهای منزل شهریار را بدون توقع مزدی به عهده گرفته. این همان لاله است که شهریار چندین سال بعد که از سفر خراسان برگشت او را مرده یافت و در سر خاک او غزل بسیار لطیفی ساخت به مطلع "بیداد رفت لاله ی بر باد رفته را".

    این روزها معشوقه ی شهریار با صد ها داستان شور انگیزی که برای آیندگان طراحی کرده تازه دارد از چنگش به در می رود . دو هفته است که همدیگر را ندیده اند . شهریار با اضطراب و انقلاب فوق تصوری دست به گریبان است . روزها بلکه شب ها هم متصل می دود و می رود بهجت آباد (محل گردش های سابق) دوباره دیوانه وار می آید منزل . اینجا که هست معشوقه را آنجا ، آنجا که هست اینجا می پندارد، اما به قول بابا طاهر (اگر دردم یکی بودی چه بودی )شهریار نه تنها معشوقه را از دست داده بلکه سه نفر رفیق موافق هم که تاکنون داشته به هیچکدام دسترسی ندارد .

    1-   مرحوم سید ابوالقاسم شهیار که همشهری و صمیمی ترین دوست شهریار است . تقریبا تمام خوشی ها و تفریحات شهریار که مستلزم مخارجی هم ممکن است باشد دور محور شهیار می چرخد ، به وسیله شهیار است که شهریار پیش یک عده رجال وقت معرفی شده و باز به وسیله اوست که در یک مجلس حال با قمر الملوک وزیری محبوبترین خواننده ی عصر آشنا شده و غزل معروف خود (قمر اینجاست ) را ساخته و به دهن ها افتاده . شهیار عضو دربار است و جوانی است خونگرم و فعال و خیلی با ذوق که از اشعار شهریار هم نسخه بر می دارد و کتابچه ای ترتیب داده (دیوان کوچک شهریار که در سال 1309 چاپ شده گرد آورده ی مرحوم شهیار بود .) اما در این موقع که شهریار احتیاج به توجه بیشتری دارد طفلک شهیار هم مریض و مسلول شده و برای تغییر آب و هوا به مازندران رفته ( شهریار بعدها که شهیار مرحوم شده در رثای او می گوید :

    او سایه ی خدا بود پشت و پناه ما بود     تا سایه ی خدا باد پشت و پناه شهیار

    2- نگارنده (زاهدی ) که گرفتار امتحانات مدرسه و تهیه ی مقدمات سفر اروپا برای تحصیل هستم و دیگر هیچ .

    3- جوانی است به اسم کریمخان که اهل ذوق و ادب است و بسیار اصیل و نجیب ، اما نازک نارنجی و زود رنج . انو هم مثل اینکه طاقت خل بازی های شهریار را نداشته قهر کرده رفته و در تهران هم نیست ( شهریار می گوید خدا وقتی بخواهد یکی را به سوی خود بکشاند هر در امیدی که به سوی خلق باز می شود به رویش می بندد.) در چنین ایامی یک روز نزدیک غروب که شهریار باز سراسیمه وارد منزل می شود،لاله به او مژده می دهد که فلانی آمد اینجا و مقداری هم منتظر شما شد چون عجله داشت رفت اما گفته شاید برای ساعت نه شب بتوانم باز سری به شما بزنم لاله با تاسف اضافه کرد که پیراهنش را هم برد . گفت این پیراهنم وقتی من نباشم شهریار را آزار خواهد داد .(پیراهنی که پارچه ی آنرا خود شهریار انتخاب کرده بود. )

    شهریار مثل اینکه دری از بهشت امید به رویش باز شده باشد اشک شوقی سر داد و در انتظار ساعت نه شب ماند . اما سخت بیقرار مخصوصا از رفتن پیراهن که حکم پیراهن یوسف را داشت سخت ناراحت بود .

    شب شد لاله آمد چراغ نفتی شهریار را روشن کرد و گذاشت وسط اتاق ، خواست برود شهریار گفت در و پنجره ها را باز کن دارم خفه می شوم . با اینکه هوا منقلب بود لاله ناچار اطاعت کرد .

    ساعت نه شب داشت نزدیک می شد که باد زد و چراغ را خاموش کرد. شهریار این را هم به فال بد گرفت و با خود گفت (دیگر کار از کار گذشته )لاله آمد چراغ را روشن کند شهریار گفت نکن اگر او آمد روشن می کنم لاله گفت شامت حاضر است . شهریار گفت اگر او آمد می خوریم . اما آنشب تا صبح چراغ خاموش و شام نخورده ماند زیرا او نیامد و نیامد که نیامد ، او نیامد اما شهریاری هم ساخت که چراغ دلها به او روشن شد .

    آن شب شهریار با یک پتو روی فرش دراز کشید و با تب و لرز شدیدی که به جانش تاخته بود شب عجیبی را سحر کرد . نزدیکی های صبح بود که شمع شاعرانه ی خود را روشن کرد و این غزل را نوشت :

    بوی پیراهن

    اَشَــمُّ رایِحـــةَ یوسفـــــی و کیـفَ شَمـــیم  

                                                 عجب که باز نمی آیم از ضلال قدیــــــم

    چون موضوع پیراهن معشوقه در بین است به یاد پیراهن یوسف افتاده و غزل خود را با اشاره به قصه ی یوسف آغاز می کند .

    اسیر بیت حــزن گو دریـــچه هـا بگشای 

                                اَشَمُّ رایِحةَ یوسفـــی و کیــــفَ شَمیــــم  

    در این بیت اشاره به باز کردن در و پنجره ها شده است .

    به بوی زلف تو جان وعده داده ام اینک 

                              چـراغ عــمر نهادم به رهگــذار نسیــم

    در این بیت به خاموش شدن چراغ هم اشاره شده است

    حدیث روی تو می گفت لاله با دل من

                               که داغ دل کُنَدم تازه یاد عهــــد قدیـــم

    اشاره به صحبت هایی که لاله با او کرده و آمدن معشوقه را مزده داده است اما نتیجه جز داغ دل نیست .

    خدایــــــرا مســـتان یادگار عشق از من

                               که در فراق تو نه یار دارم و نه ندیـــم

    اشاره به پیراهن معشوقه که از منزل او بیرون رفته و همچنین یارانی که در کنارش نیستند .

    شکنجه ی شب هجران به زیــر پنـجه ی عشق  

                               فـشار قبـــر به یاد آرد و عذاب الـــــیم

    بیخوابی و تنهایی و تاریکی شب و تب چهل درجه در حالیکه خود را در پتو پیچیده و می خواهد عشق آتشینی را زنده به گور کند الحق جز عذاب قبر تشبیه و تعبیری ندارد .

    شکسته کشتی طوفانــــــــی ام شباهنگام

                                                بــه دست کــشمکش گردبادها تسلـــــیم

    شکستی که خورده طوفانی که این حادثه در روحیه ی او بر انگیخته و بلا تکلیفی که باید دستخوش حوادث بشود در این بیت نقاشی شده است.

    کجایی ای خط سبزت به پشت خاتم لعل

                              نوشته آیه ی یحیــی العــظام وهی رمیــــم

    در این بیت به دوست خود مرحوم شهیار اشاره کرده که اگر او بود در این موقع می توانست با نوازش های خود دل مرد ی او را زنده کند .

    رقم به شیوه ی چشم تو می زنم به بیاض 

                               که نسخه ای بستانی از این سواد سَقیــم

    باز اشاره به مرحوم شهیار و همینطور اشاره به نگارنده دارد که هر دو از اشعار او نسخه بر می داشتم .

    همای عشقم و از خُـلـدم آبخـور بر کـند

                               هـــــوای همت پرواز تا بدیــــن اقلیـــم

    اشاره ضمنی است به اینکه از تبریز بار سفر بسته و به تهران آمده .

    فغان که چرخ نگون بخت حرمتم نشناخت 

                             کــه میهمان بکشد کـــاسه ی سیاه لئیــــــم

    اشاره به کم محلی و خُلف وعده ای که دیده و حتی خطر جانی که برایش پیش آمده و همینطور پیشگویی حوادث بعدی است که در بیوگرافی شهریار اشاره شده .

    اَهادیا به کریــــم و قــــد هُدیتُ لئــــام

                               امان که دادِ دل من ده ای خدای کریم

    اشاره ضمنی به دوست خود کریمخان کرده و رنجشی که از او داشته رسانده است .

    من از صَوامع کاخ رفیـــع معرفتم 

                                که در مقابل ان آسمان کــند تعظیـــم

    من آن فرشته ی قــدس حدیقــــه ی خلـدم 

                                 که حالیا شده ام در شرابخانه مُقیـــم

    به شهریاری مُلک سخن برندم نام    

                                 برای خاطر لطف کلام و طبع سلیـم

    این سه بیت در آن تاریخ که شهریار این غزل را ساخت فقط یک غلو و مبالغه ای به نظر می آمد که شاعر برای تسلی دل رنجدیده ی خود بر زبان آورده باشد اما امروز معلوم می شود که حقا یک الهام و پیشگویی از یک حقیقت مسلم بوده .

    تهران بهمن ماه 1327

    لطف اله زاهدی

    " از مقدمه ی جلد اول دیوان شهریار چاپ 1376انتشارات نگاه "

     



  • کلمات کلیدی : شهریار، یوسف، غزل، شهیار
  • نوشته شده در  چهارشنبه 89/5/20ساعت  11:26 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    در لطایف شعرا و ظرافت های ایشان با یکدیگر آورده اند که سلمان ساوجی در هجو عبید زاکانی که در هجو گویی بی محابا و در هزالی بی حیا بوده است این قطعه بگفت :

           جهنـــــمیّ هـــــجا گـــو عبیـــــد زاکــــانی       مقـــرر است به بی دولتی و بی دینی

           اگر چه نیست ز قزوین و روستا زاده است       لیـــک مــی شود اندر حدیث قزوینی

    در خراسان مشهور است که فلان قزوینی شد یعنی در قهر شد و غلیظ گشت . چون این قطعه به عبید زاکانی رسید برای تعرض سلمان از قزوین به بغداد رفت اتفاقا سلمان را بر کنار دجله یافت که به حشمت تمام با جمعی از اعیان بغداد و گروهی از شعرا و ظرفا نشسته بود. پیش رفت و سلام کرد . سلمان پرسید چه کسی و از کجا می رسی؟ گفت مردی مسکینم و از ولایت قزوینم . گفت هیچ شعر از سلمان یاد داری گفت دارم و این دو بیت بخواند :

    مــــن خراباتـــی ام و باده پرست         در خرابات مغان عاشق و مست

    می کشندم چو سبو دوش به دوش         می برندم چو قدح دست به دست

    پس گفت سلمان مردی است از اهل فضل و بلاغت و مرا گمان نیست که این شعر او گفته باشد بلکه غالب ظن من آنست که این شعر را زن او حسب الحال خود گفته است چه اینگونه شعر به زنان نسبت کردن اولی می نماید که ایشان را دوش به دوش و دست به دست می برند . سلمان از این سخن از این به هم بر آمد و به غایت منفعل شد چنانکه عرق تشویر از جبین او روان گشت و به فراست دریافت که او عبید زاکانی است سوگندش داد که تو فلان نیستی ؟ گفت هستم ، پس با سلمان آغاز عتاب کرد که تو خود را مردی فاضل و دانا می گیری کسی را که هرگز ندیده ای و حقیقت حال او ندانسته و میان تو واو ، کلفتی که موجب مذمت باشد واقع نشده ، هجو کردن چه معنی دارد ؟ من عزیمت بغداد خاص از برای گوشمال تو کرده بودم و می خواستم که تو را در مجلس پادشاه سزا دهم لیکن طالع تو قوی بود که بر کنار دجله به چنگ من افتادی تا اندکی دل به تو پرداختم و تو را قدری متاثر ساختم سلمان برخاست و عذر او بخواست و با او معانقه کرد و به خانه برد و بر روی وی صحبت ها بر آورد .

                                                                                                               لطایف الطوایف



  • کلمات کلیدی : هجو، لطایف الطوایف، عبید زاکانی، سلمان ساوجی
  • نوشته شده در  پنج شنبه 89/5/14ساعت  11:26 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    گروه فرهنگی / حوزه ادبیات و کتاب

    89/04/26 - 16:16

    شماره:8904260515

    26/4/1389

    مریم غفاری‌جاهد در گفت‌و‌گو با فارس:

    شعر در دوره مشروطه برای نخستین بار از دربار خارج و مردمی شد

    خبرگزاری فارس: یک استاد ادبیات با اشاره به این که شعر در دوره مشروطه برای نخستین بار از دربار خارج و مردمی شد، گفت: مشروطه در ادبیات تاثیر‌گذار و مهم بود، این دوره ادبیات را زیر و رو کرد و یک نقطه عطفی در تاریخ ادبی ایران است.

    مریم غفاری جاهد، کارشناس ارشد ادبیات فارسی، مدرس دانشگاه در گفت‌و‌گو با خبرنگار فارس درباره ادبیات عصر مشروطه گفت: صد سال پیش تحولاتی سیاسی در ایران رخ داد که در بسیاری از امور تأثیرگذار بود یکی از مواردی که بر اثر این تحول تغییر اساسی کرد، محتوای نوشته‌ها و اشعار بود چراکه هر اتفاقی در کشور رخ دهد شاعر در شعرش آنها را منعکس می‌کند.
    به گفته این استاد دانشگاه، حکومت باعث می‌شود نویسنده‌ای بتواند سخنش را مستقیم و یا در هاله‌ای از ابهام بیان کند. شعرایی که در این عصر تسلیم اوضاع سیاسی شده و در شعر خود سیاست را دخالت دادند گاه تاثیری مستقیم در تحریک مردم برای انتخاب نوع حکومت داشتند.
    غفاری جاهد در ادامه اظهار داشت: یکی از مهم‌ترین دوره‌های ادبی ایران دوره مشروطه اس
    ت در این دوره ، نخستین بار شعر از دربار خارج شد و مردم مورد خطاب قرار گرفتند. از این رو به دلیل تغییر مخاطب، در ساختار و محتوای ادبیات نیز تغییرات بسیار مهمی ایجاد شد.

    * تا پیش از مشروطه، قصیده وسیله مدح و وصف بود
    به گفته این مدرس ادبیات، در شعر زمان مشروطه قصیده که پیش از این دوران، وسیله مدح و وصف بود وسیله بیان احساسات ملی و انتقادهای سیاسی واجتماعی شد. غزل در ادبیات سبک مشروطه وسیله تحریک افکار عمومی و ترویج اندیشه آزادیخواهی و میهن دوستی و بیان مطالب سیاسی شد.
    وی در ادامه با اشاره به ادبیات عصر مشروطه عنوان کرد: هنگام اوج مشروطه خواهی مردم، شعرا و نویسندگان از هر طبقه‌ای، با مردم یکی شده از زبان کوچه و بازار الهام گرفتند و شعر ساختند و تمام پل هایی که به گذشته ختم می‌شد شکسته شد، هر چند هنوز برخی از شعرا به اقتضای حال و مقام، در وصف شاه نیز می‌سرودند؛ اما آنهم یک بازی سیاسی برای باقی ماندن بود.
    به گفته جاهد، دوران مشروطیت، نقطه عطفی در تاریخ و ادب ایران بود. تغییراتی که در این زمان، در اوضاع کشور پدید آمد مستقیما بر ادبیات تاثیر گذاشت. گر چه از سال‌ها پیش، جرقه‌های ساده نویسی زده شد، اما تغییر اساسی در محتوا، از این زمان آغاز شد، تا پیش از این شعرا در دربارها مدح پادشاه می‌گفتند و از صلات و جوایز برخوردار می‌شدند.
    وی ادامه داد: این کار دو حسن داشت اول اینکه شاعر از این راه زندگی می‌گذراند و دوم اینکه آثار او توسط دربار، حفظ و منتشر می‌شد؛ محیط خارج از دربار قابلیت درک شعر را نداشت و پیچیده گویی و آرایش های لفظی که خوشایند ادبا و سلاطین بود به شاعر امکان ساده گویی نمی‌داد. اما به یکباره این اوضاع دگرگون شد و دلایل متعدد موجب تحول عظیم در امور مملکتی شد حضور امیر کبیر و تأسیس دارالفنون و فرستاده شدن برخی از متفکران برای تحصیل به اروپا و آشنایی با روش‌های دیگر زندگی، چشم و گوش ایران را به سوی ندیده‌ها و نشنیده‌ها گشود.

    * در دوره مشروطه انواع قالب‌ها از قبیل انواع مربع، مخمس و مستزاد رواج یافت

    جاهد با تاکید بر اینکه میان مردم و دربار اختلاف وجود داشت تاکید کرد: کشمکش‌هایی که بین دربار و مردم پدید آمد، تغییر حکومت قاجار و شکستن اقتدار شاهان، که تا آن زمان همه کاره بودند و مصداق «الناس علی دین ملوکهم» در جامعه اجرا می‌شد، همه باعث شد که ادبا از دربار نا امید شده به میان مردم بیایند اما اگر به همان سبک و سیاق قدیم باقی می‌ماندند نه خود در میان مردم جای داشتند و نه شعرشان طلبه‌ای داشت.
    وی در ادامه با اشاره به ویژگی‌های سبکی این دوره اظهار داشت: در این دوره به لحاظ ساختاری با تغییر وزن مواجه هستیم. همچنین مسائل سیاسی و اجتماعی، مسخره کردن نظام موجود، آزادی خواهی، وطن دوستی و غیره گاه موجب عوض شدن فرم شعر و حتی وزن و قافیه شد. نخستین پیامد تجدد ادبی، رواج انواع قالب های غیر مرسوم شعری از قبیل انواع مربع، مخمس و مستزاد بود.
    این مدرس ادبیات تصریح کرد: از دیگر ویژگی‌های این دوره رواج انواع ادبی از قبیل نمایشنامه، روزنامه و نقد ادبی است که در این دوره رونق می‌گیرند. وی با اشاره به این مطلب که در دوران پیش از مشروطه رمان نداشتیم خاطرنشان کرد: رمان‌ و روزنامه‌نگاری در این دوره رواج یافت، که علت آن اتفاقاتی است که پیش از مشروطه رخ داده و در ادبیات تاثیر گذاشته بود، از جمله این اتفاقات می‌توان به تأسیس دارالفنون و چاپخانه‌ها و رفتن روشنفکران به غرب و تاثیر از ادبیات انجا  اشاره کرد.
    وی اضافه کرد: شاعری نوگرا همچون ملک الشعرای بهار که علی رغم مردم گرایی و وطن پرستی قصاید متعددی برای رضا شاه سروده است یکی از آنهایی است که توانست هم به ادبیات خدمت کند هم حامی مردم باشد همزمان با اشعار دو پهلوی خود دل شاه را به دست آورد.
    * ادبیات مشروطه به علت روشنگری به وجود آمد
    جاهد ادامه داد: در این زمان عده‌ای از متفکران برای تحصیل به اروپا سفر کردند، این موضوع سبب شد ایرانیان با روش‌های نوین زندگی آشنا شوند و با تغییر حکومت تمامی این مسایل در ادبیات کرد.
    این مدرس دانشگاه ابراز داشت: تغییرات حکومتی و تغییرات در سیاست کشور باعث تغییرات اجتماعی مهمی می‌شوند و بنابراین تمام این تغییرات در ادبیات تاثیر‌ می‌گذارد و باید دانست سرچشمه تغییرات ادبی، تغییرات سیاسی و حکومتی و اجتماعی است.
    جاهد در ادامه با ارائه تعریفی از ادبیات سیاسی افزود: متفکرین مشروطه در تعریف ادبیات سیاسی چنین تعبیراتی دارند: «منظور از ادبیات سیاسی، آنچنان ادبیاتی است که به صورت حکومت و اشرافیت پنجه می‌کشد و تمام مظاهر معنوی آنها را به باد حمله می‌گیرد»؛ ادبیات سیاسی با حکومت سر و کار دارد، روشنگرانه و خطاب به مردم است.
    غفاری جاهد با اشاره به علت به وجود آمدن ادبیات مشروطه افزود: ادبیات مشروطه به علت تحریم کردن و روشنگری به وجود آمد، از دیگر ویژگی‌های این دوره اینکه به دلیل مخاطب بودن مردم شعرا ناچار به ساده‌گویی و به کار بردن عبارات طنز‌آمیز شدند.
    این مدرس دانشگاه اظهار داشت: ادبیات مشروطه در جریان جدال با ادبیات کهنه جان می‌گیرد و به همین دلیل هم از نظر شکل و هم محتوا نو و سنت شکن است. متفکرین مشروطه اصرار دارند که کلام را از قصرهای باشکوه اشرافی بیرون بیاورند و به خدمت مردم کوچه و بازار بگمارند.
    وی ابراز داشت: در این دوره شاعران از دغدغه‌های مردم مانند: گرسنگی، فقر، تعدد زوجات، حقوق زنان، مدارس جدید و مسایل که مردم با آن درگیر بودند، سخن می‌گفتند، البته مسائلی که در جنگ جهانی به وجود آمد نیز به ادبیات راه یافت.
    این مدرس دانشگاه با بیان اینکه در دوره‌های گذشته دربار مخاطب شاعران بود، تصریح کرد: در دوره‌های قبل به دلیل مخاطب بودن دربار به این صراحت مسایل حکومتی در ادبیات به کار نمی رفت و هدف شاعران آن دوره تنها صله گرفتن و خوشامد‌ پادشاه و دربار بود و اظهار فضل در برابر دیگران و گاهی نیز به نصیحت گویی متوسل می شدند،اما شاعران در این دوره اظهار فضل نمی‌کنند و اغلب سعی بر بیان واقعیات دارند. ادبیات در دوران مشروطه از حالت آسمانی خود خارج شد، در این زمان مسائل عرفانی و مذهبی جایگاهی ندارد  .
    * خطاب شعر در دوره مشروطه مردم بود
    وی در ادامه با اشاره به شعرای پیشین افزود: تعداد زیادی از شعرای دوره‌های گذشته مانند: «حافظ» اجتماعی بودند حتی در شعر انوری هم مسایل اجتماعی دیده می‌شود، اما مانند دوره مشروطه خطاب آنها مردم نیستند چرا که گفتارهای عامیانه در شعر آنها به این گستردگی وجود ندارد، اما در دوره مشروطه مسایل عامیانه فراوان است.
    غفاری جاهد با اشاره به مهمترین شعرای عصر مشروطه بیان کرد: «اشرف‌الدین گیلانی» یکی از مهمترین شعرای این دوره است؛ از ویژگی‌های شعری او اینکه زبانی نزدیک به زبان مردم دارد، گیلانی شاعری است که تمام مردم اعم از کوچک و بزرگ، باسواد و بی‌سواد شعرهایش را می‌خواندند. از دیگر شاعران مهم این دوره می‌توان به نام «دهخدا» اشاره کرد.
    وی با اشاره به مطالب منتشر شده تاثیر گذار دوره مشروطه خاطر نشان کرد: «چرند و پرند» نیز یکی از نوشته‌های بسیار خوب است که در روزنامه‌ها چاپ می‌شد و مسایلی را بیان می‌کرد که تاثیراتی بر مردم داشت. چرند و پرند بازگو کننده مسایل جامعه و حکومت است  و مطالب ان نزدیکی فراوانی به سروده های اشرف الدین دارد .
    این مدرس دانشگاه درباره تداخل ادبیات مشروطه با ادبیات کهنه پیش از خود بیان کرد: این دوره با دوره کهنه پیش از خود تداخل نداشت، در دوره مشروطه ادبیات دوره قبل هم به کار می‌رفت و شاعرانی مانند بهار هم شعر کلاسیک می‌سرودند و هم مدح رضاشاه و پهلوی را می‌گفتند و از سوی دیگر شعرهایی با مضامین رایج این دوره همچون وطن دوستی   نیز سروده می‌شد.
    وی همچنین تاکید کرد: عده‌ای دیگر از شعرا از این تغییرات کاملا به دور بودند و به دلیل اینکه هنوز هم دربار وجود داشت و از بین نرفته بود به روش قبلی خود به ادامه می‌دادند. اما بسامد شعر در این دوره مسایلی است که عنوان شد، عده‌ای از شعرا مانند اشرف‌الدین گیلانی کاملا در سبک شعر مطیع دوره مشروطه بودند، اما شاعرانی چون عارف قزوینی و عشقی هم شعر کلاسیک و هم شعر جدید می‌گفتند.
    * در شعر مشروطه صدای بسیار کمی از شعر کلاسیک و درباری شنیده می‌شود
    وی افزود: در شعر مشروطه صدای بسیار کمی از شعر کلاسیک و درباری شنیده می‌شود.
    وی با اشاره به نام فرخی‌یزدی اضافه کرد: شاعر دهان دوخته «فرخی یزدی» که مدیر روزنامه «طوفان» نیز بود، اغلب شعرهایش را در کوچه و خیابان می‌خواند، به این صورت که مردم دورشان جمع می‌شدند و این شاعران شعر خود را می‌خواندند و اغلب شعرهایشان تحریک کننده بود.
    غفاری جاهد درباره میزان تحول و تأثیر پیشرفت ادبیات خاطرنشان کرد: مشروطه در ادبیات خیلی تاثیر‌گذار و مهم بود. این دوره ادبیات را زیر و رو کرد و نقطه عطفی در تاریخ ادبی ایران است.
    وی با قیاس درباره ادبیات مشروطه و پیش از ان اظهار داشت: اگر ادبیات دوران مشروطه را با پیش از آن مقایسه کنیم، متوجه می‌شویم که در دوره‌های گذشته کلمات دشوار فراوان به کار رفته است. اما در دوران مشروطه سادگی کلمات بسیار مهم تلقی می‌شد و برای بیان حرف‌ها، سبک به سوی سادگی پیش رفت.
    وی افزود: سادگی زبان و سادگی محتوا یکی از ویژگی‌های مهم دوران مشروطه است و این مسئله تغییرات فراوانی ایجاد کرد. اما از دیگر ویژگی‌های مهم این عصر دوری از صنایع ادبی است.

    این استاد دانشگاه با تأکید بر روانی کلام شاعران تصریح کرد: شعرا در این دوره از واژگان عامیانه و کوچه و بازاری استفاده می‌کردند که برای مردم آشنا و برای کودکان نیز جالب بود. شاعری چون گیلانی در اغلب بندهای مسمط‌هایش از ضرب‌المثل‌های معروف استفاده می‌کرد، که این کار او برای مردم نیز بسیار جالب بود.
    * دوره مشروطه سبب آشنایی مردم با ادبیات شد
    وی ادامه داد: مردم در این دوره با ادبیات آشنا می‌شوند و همین امر باعث پیشرفت در این زمینه می‌شود، مردم عادی به ادبیات رو می‌آورند که پیش از آن این اتفاق نیفتاده است. کنایات مهمی در زبان مردم وجود داشت که در دوره‌های قبل به دلیل استفاده نکردن شاعران مسکوت مانده بود، اما در این دوره از بسامد بالایی برخوردار شد.
    غفاری جاهد در ادامه با اشاره به رمان‌های نوشته شده به تقلید از غرب ابراز داشت: رمان‌هایی در این دوره به تقلید از غرب نوشته شده‌اند که مسایل اجتماع در آن آمده است. رمانی مانند «تهران مخوف» مشفق کاظمی مسایلی مانند: حقوق زنان را مطرح کردند. تحولات ادبی در این دوره بسیار زیاد است. این تغییرات به حدی زیاد است که می‌توان گفت در تمام جزئیات زندگی مردم و ادبیات تغییرات کلی به وجود آورده است.
    وی درباره میزان تأثیر شاعران معاصر از این دوره افزود: سادگی آن دوره باقی مانده است. البته شعرا دوباره به سوی مشکل کردن و  ابهام پیش می‌روند؛ اما سبک آن دوره مثل این است که تاریخ مصرف داشته و گذشته و در این دوره شاعری نداریم که در شعر تا ان حد ضرب‌المثل و کنایات و جملات کوچه بازاری بیاورد و شعرش به این شکل تحریک‌کننده باشد.
    وی درباره تاثیرات سیاست بر فرهنگ ابراز داشت: هر تغییری در سیاست ایجاد می‌شود روی مردم تاثیر می‌گذارد. ادبیات هم وامدار جامعه و سیاست است. هر اتفاقی که در اجتماع و سیاست کشور رخ دهد در نوشته‌ها و سروده‌های شاعر انعکاس پیدا می‌کند. در دوران قبل هم به همین صورت بود، حافظ در دوران شاه شجاع که اختناق کمی حاکم بود حرف‌هایش را مستقیم بیان می‌کرد، اما در دوره امیر مبارزالدین به گونه‌ای دیگر سخن می‌گوید. در حال حاضر هم اینگونه است. سیاست بر اجتماع بسیار تاثیر‌گذار است. فقر مردم اعم از فقر فرهنگی و مادی و سیاست‌های خارجی در ادبیات تاثیر می‌گذارند و این مسایل بسیار مهم است.
    وی با بیان رویکرد به ادبیات مشروطه افزود: متاسفانه در رشته ادبیات از دوره مشروطه کمتر سخن می‌رود، بنده خود کارشناس ارشد ادبیات هستم در ابتدا مطالبی کم از مشروطه می‌دانستم اما با مطالعات شخصی خود به مروز با آن آشنا شدم، چرا که به ادبیات مشروطه اصلا اهمیت داده نمی‌شود و تنها در حد تحقیقات محققان بود این موضوع باقی مانده است، حتی ادبیات مشروطه در دانشگاه‌ها هم تدریس نمی‌شود تنها در دانشگاه دو واحد اختصاص به ادبیات معاصر دارد و در این دو واحد، شاعران صد سال اخیر بررسی می‌شوند و سهم کمی به ادبیات مشروطه اختصاص دارد .

     



  • کلمات کلیدی : ادبیات مشروطه، سیاست، خبرگزاری فارس، نقطه عطف
  • نوشته شده در  شنبه 89/4/26ساعت  8:56 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    نـــالم از دست تو ای نـــاله که تاثیــــــــر نکــــــردی    

                  گر چــــه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکــــــردی

    شــــــرمسار توام ای دیده از این گریـــــه خــــونین    

                  که شدی کور و تماشای رخش سـیر نکــــــردی

    ای اجل گر ســـر ان زلـــــــف درازم به کــــــف افتد   

                  وعده هم گر به قیـــامت بنهی دیــــر نکـــــــردی

    وای از دست تــو از شیوه عاشـــق کــــــش جانان   

                  که تو فرمــــان قضــــا بودی و تغییــــر نکــــــردی

    مشکل از گیـــــر تو جــان در برم ای ناصح عــــــاقل   

                  که تو در حلقــه زنجیـــــر جنون گیـــر نکــــــردی

    عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخـــــت     

                  برو ای عـــــقل که کاری تو به تدبیــــر نکــــــردی

    خوشتر از نقش نگاریـــن مــــن ای کلـــک تصـــــــور  

                  الحق انصــــاف توان داد که تصویــــــــر نکـــــردی

    چه غروری است در این سلطنت ای یوسف مصری    

                   که دگـــر پرسش حــــال پدر پیــــــــر نکـــــــردی

    شهریـــــارا تو به شمشیـــــر قلـــــم درهمــــه آفاق    

                 به خدا ملک دلـــی نیست که تسخیر نکــــــردی



  • کلمات کلیدی : شهریار، عشق، قلم، ناله، عاشق، دل، قضا، یوسف
  • نوشته شده در  جمعه 89/3/28ساعت  8:58 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    اگر زود تصمیـم بگیریم برویم به سلامت می رویم اما اگر بمانیم دیگر مانده ایم اسیر دنیایی که نمی دانیم چه چاهی بر سر راهمان کنده و به  کجا میبردمان.

                                             

    این نوزاد متفکر نمی دانم به کجا نگاه می کند و چه می بیند. معلوم است با این مشت های بسته هنوز کلید درهای بهشت را در دست دارد. اما روزی او هم کلیدش را کنار کلیدهای دیگر گم می کند و می شود آدمی مثل ما ، شاید هم غولی مثل ما .اکنون که چون فرشته ای پاک، دستش را زیر چانه زده ،گمان می کند عجب جای خوبی است این دنیا و چقدر در دارد که برای کلیدش ساخته شده اند و نمی داند به زودی قفل درها عوض می شود،کلیدش را می دزدند و او می ماند و دنیایی بی درو پیکر ، پر از در های بسته که هیچ کلید سازی برایش چاره ای نمی سازد . من اگر جای او بودم بزرگ نمی شدم و هیچوقت مشتم را وا نمی کردم.



  • کلمات کلیدی : نوزاد، بهشت، کلید، دنیا، در، آدم
  • نوشته شده در  یکشنبه 89/3/16ساعت  12:31 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

              روزهای عجیبی را می گذرانم. این روزها دنیا رنگ دیگری دارد؛ نمی دانم تیره یا روشن ؛رنگ خاصی است که متفاوت است با روزهای دیگر . رنگ صبح هایش از نوع تعجیل های نیمه کاره است،بر رنگ روزهایش سایه کارهایی افکنده شده که بر همه خیالهای رویایی راه بسته و شبهایش رنگ خستگی هایی است که از میان سپیدی بالهای پرواز خیال جلوه ای دیگر دارد ؛نمی دانم شب است یا روز ؛ نمی دانم خیال است یا رویا .

             خستگی، این روزها بر همه چیز غالب آمده است نمی دانم روزها چگونه می گذرد و شبها چطور صبح می شود انگار خیالی است که نقش بر آب می گردد. دیگر خیال صبح های تعطیل پر شتاب را به خواب شبهای پر از خستگی افزوده ام و نگاه عاشقانه برگهای بامبو و صدای طوطی سبز گونه معصوم را به آرزوهای روزانه . این دو شده اند اطفال یتیم واری که در روزهای طولانی پر از غیبت من ساکت و هوشیار هم را می نگرند و من آنها را نه .   

             در این میان روح خسته ام طالب دنیایی است که ثقل جسم سنگین را تاب نمی آورد و پر از شتاب نگاه حوریانی است که خود را در دیدگان خستگانی چون من رها می دانند . با همه خستگی ها  می خواهم با دلی پر از تردیدهای شبانه ،میان خواب یا بیداری میان خیال یا خواب به ملک خیالهای رویا خیز سر بزنم .خوابم سنگین است بالهای احساس پاره می شود و به اعماق زمین به همان سیاهی های بی چند و چون سرزمینهای ناپیدای جن خیز فرو می روم و خوابی پر از خستگی و پر از کابوس آغاز می گردد....

             چه می دانستم غوغای شغل های دنیایی پر هیاهو، پر پرواز خیالات پر از سکوت شوق آمیز را چنین از ته می چیند و اگر می دانستم نیز چه راهی داشتم . پرواز در آسمانهای خاکستری با عقابهای گرسنه ای که برق نگاهشان از سنگینی هجومشان کمتر نیست،همراه ابرهای پر از غیظ که به جای باران بمبهای آتشین می پراکنند کاری نیست که این روزها از من بر آید اما هنوز هم بر بالهای پرنیان گون احساس سوار می شوم سوار بر قایق آسمانی عشق همه جا را سیر می کنم راه خیال نیز بر تیرهای رها شده ازکمان پندارهایم بسته نمی ماند اما دریغ از قلمی که بار خیالات را بر صفحه ای خالی کند تا ذهن آشفته زمانی بیاساید و بیاندیشد به مجالات دیگری که هر لحظه گسترده تر می شود و کاغذی برای نوشتنش نیست .

             در روزهای من تنها کلمه هایی غبارگرفته تفسیر می شود از جنس: اتوبوس ،مترو ،پرونده ،شاکی ،متهم ،مترو اتوبوس ،خواب خستگی ،کابوس ،زنگ ساعت ،اتوبوس ،مترو ،پرونده شاکی ،متهم . تکرار در تکرار . می ترسم در پایان این تکرار دیگر نه خیالی مانده باشد نه قلم و کاغذی .چند سطری که نیم شبان با پلک های نیم بسته کج و کوج با قلمی نیم شکسته ثبت می شود تنها خدا می داند چه زمانی بر اوراق دلها ثبت شود و چگونه به تصویری روشن از ذهن گرد گرفته خالق خسته خود بدل گردد. شاید روزی که خستگی ها را همراه کوله پشتی پر از احساس های جوراجور در جایی ودیعه گذاشته باشم که دست خودم هم به ان نرسد ....



  • کلمات کلیدی : عشق، آسمان، خستگی، احساس، پرونده، شاکی، متهم، مترو
  • نوشته شده در  شنبه 89/2/25ساعت  1:26 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    علی اشرف درویشیان نویسنده رمان سال های ابری ، روز یکشنبه 19 اردیبهشت به نمایشگاه کتاب امد . درویشیان درست سه سال پیش در همین روزها به علت سکته مغزی دچار فلج شد. وی اکنون در منزل خود واقع در عظیمیه کرج با همسر با وفایش شهناز- از شخصیتهای مهم سالهای ابری-زندگی می کند و به کلی از دنیای نویسندگی کناره گرفته است. عجیب اینکه با وجود بیماری هنوز حافظه عجیب خود را از دست نداده و خاطرات تلخ و شیرین روزگاران پیش را با حوصله فراوان باز می گوید . شخصیت های سال های ابری اکنون از دنیای داستانی سر به در اورده هر یک به زندگی خود مشغولند . دایی سلیم دایی کوچک علی اشرف در شهر کرج زندگی می کند و هنوز هم از نظر فکری نقطه مقابل اوست. بشیر شخصیت آسیب پذیر سالهای ابری اکنون نیز در اثر بیماری دچار کوری شده و بهترین برادر علی اشرف است وبی بی و عمو الفت هنوز هم در ذهن و خاطر درویشیان زنده اند و گمان نمی کنم او هیچکس را به قدر بی بی دوست داشته باشد البته غیر از همسر خوب و نازنینش که در همه این سال ها در کنارش بوده است  .امیدوارم همچنان مقاوم باشد و گر چه خسته است ، هیچوقت کمر زیر این بار گران خم نکند.

    درویشیان که به علت خانه نشینی دچار افسردگی شده ،دیروز در نمایشگاه کتاب دارای روحیه خوبی بود و خوشحال از دیدار دوستان خود به همراه دوستانش از انتشارات اشاره، مروارید ، نشر چشمه و کتاب فرهنگ بازدید کرد و بسیار مورد استقبال بازدید کنندگان نمایشگاه قرار گرفت.آرزو می کنم این نویسنده متعهد و عاشق مردم ایران ،به زودی سلامتی خود را به دست آورد و به دنیای ادب باز گردد .



  • کلمات کلیدی : سالهای ابری، درویشیان، نمایشگاه کتاب
  • نوشته شده در  دوشنبه 89/2/20ساعت  10:11 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    در پی انتخاب محسن مومنی به سمت ریاست حوزه هنری ،محمد رضا سرشار دبیر جوایز ادبی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بلافاصله بعد از مطرح شدن نام مومنی رسما و جدا از او جانبداری کرد واین انتخاب را بسیار مناسب دانست وی در یادداشتی که چهارم اردیبهشت در فارس منتشر شد می نویسد :رسول اکرم می فرماید :بعد از خود بر امتم از دو چیز می ترسم زن و مال .(افتی که هر چه از صدر انقلاب بیشتر فاصله گرفته ایم بیشتر به جان بر خی مردم افتاده است )مومنی از جمله مدیرانی است که تا امروز که گمانم 44 سالگی را پشت سر می گذارد به این دو عامل وسوسه بر انگیز الوده نشده است و پناه بر خدا کسانیکه او را از نزدیک می شناسند می دانند که ساحتش به طور می شود با قدری مبالغه گفت غریزی از این مسائل مبراست .

    از سخن جناب سرشار چنین مستفاد می شود که غیر از اقای مومنی بقیه به این دو عامل مهم الوده شده اند و تنها گزینه پاک و بی الایش ایشانند . باید از جناب سرشار پرسید ایا هیچ معیار دیگری برای یک مدیر خوب به یاد نداشتند که چنین جمله پر از توهین ادا نمودند . ایشان با گفتن این سخن نه تنها به خانمهای جامعه توهین کردند بلکه مسئولین را هم زیر سوال بردند . از نویسنده ای که خود داوری بسیاری جوایز را بر عهده دارد و سخن سنجی باید ویژگی او باشد این نوع سخن گویی البته بعید است . پیشنهاد می شود از این به بعد در دروس اخلاق نامزدهای ریاست و پستهای مهم مملکتی عامل مهم دوری از زنان و زندگی راهب گونه را هم بگنجانیم بلکه روسای مهذب بیشتری در اینده داشته باشیم که بتوانیم پستهای فرهنگی را با خیال راحت به انها بسپاریم . 



  • کلمات کلیدی : محسن مومنی، محمد رضا سرشار
  • نوشته شده در  شنبه 89/2/11ساعت  10:30 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

     

    در انتظار معجزه ای در ها را باز کرده ایم . هزاران سال است که دستها در آغوش دلها نویدی را انتظار می کشند . رسول معجزه ای که در اذهان آشفته، با دستهای خیال بافته شده ،بر ساخته ای همچون دساتیر واژه های بی معنی است و نمی آید . آنقدر نمی آید تا گردبادهای بلا درهای باز را از انبوه گردهای سیاه ناامیدی بپوشانند ، آنوقت گمان می کنم عمری در انتظار همین بادهای مسموم آغوش گشوده ایم .حیف دیر فهمیدم که این خیالات مجمل در اطناب حقایق تاریک گم شد . ماندیم با موجی از ابهام . امروز دیگر منتظر نیستیم . امروز ارواحی را می طلبیم که قفس ها را بشکنند و آنقدر عرضه داشته باشند که بر آسمان تنهایی جار بزنند لطافت خود را، نه در خاک پوسیده. هیچ قایقی نمی تواند امواج دلتنگی ما را به ساحل برساند باید به همراه موج ها به قعر دریا برویم یا سوار بر براقی از نور به آسمان.همراهی هست ؟

     



  • کلمات کلیدی : مسافر، آسمان، دلتنگی، آغوش، براق، نور، معجزه
  • نوشته شده در  دوشنبه 89/1/2ساعت  10:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>