سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

ظریه غار افلاطون، داستان جالبی دارد. یوستین گردر آنرا به شیوه خودش اینطور تعریف می کند که تصور کنید گروهی در غاری زیر زمین، پشت به دهانه غار نشسته اند و جر دیوار عقب غار چیزی را نمی بینند و توانایی حرکت هم ندارند. پشت سر آنها دیواری بلند است که موجوداتی آدمگونه از پشت آن رد می شوند و پیکره هایی با شکلهای گوناگون با خود حمل می کنند . پشت پیکره ها نوری است که باعث می شود سایه پیکرها روی دیوار عقب غار بیفتد و غار نشینان تنها این سایه های لرزان را می بینند . نه پیکره ها را و نه گردانندگان آنها را. حالا اگر یکی از آنها از آن وضعیت خلاص شود و بتواند پیکره ها را ببیند، چه حالی می شود؟اگر بتواند از دیوار بالا برود و گردانندگان پیکره ها را هم ببیند چه؟
یوستین گردر از زبان افلاطون می گوید که آن غارنشین بیچاره که موفق می شود حقیقت را پیدا کند می تواند پا فراتر بگذارد و حقایق بیشتری را کشف کند اما باز می گردد تا به غارنشینانبی خبر بگوید آنطرف چه چیزهایی دیده اما غارنشینان او را تکذیب کرده می گویند چیزی جز آنچه به چشم می بینیم وجود ندارد و او را می کشند. احتمالا افلاطون در اینجا به سقراط نظر دارد که مجبور شد جام شوکران را بنوشد...



  • کلمات کلیدی : غار، افلاطون، سقراط، شوکران
  • نوشته شده در  شنبه 94/8/16ساعت  3:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>