سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

عشق چیست؟ نسیمی که در میان گلها می وزد ؟...آه ! نه، تابندگی طلایی رنگی که خون را در می نوردد. عشق نوایی گرم و شیطانی است که حتی دل سالخوردگان را به تپش در می آورد . عشق چون گل مینایی است که با رسیدن شب کاملا گشوده می شود و شقایقی است که دمی آن را فرو می بندد و کمترین تماس سبب نابودی اش می شود .

عشق چنین است .

مردی را نرم می کند ، او را دوباره بر سر پا می دارد تا بار دیگر خانه خرابش کند ؛ امروز مرا دوست دارد ،فردا تو را و شب بعد شاید دیگری را ،ناپایداری اش چنین است ، اما می تواند چون مهری ناشکستنی نیز پایدار بماند چون شعله ای مداوم تا لحظه نهایت بسوزاند زیرا بسیار جاودانه است . به راستی عشق چگونه است ؟

آه! عشق شبی تابستانی است که آسمانی پرستاره و زمینی عطر آگین دارد ولی از چه رو سبب می شود که جوان راه های پنهانی را در پیش گیرد و از چه رو مرد پیر را بر آن می دارد که در اتاق خود در کنج انزوا قد برافرازد؟ آه!عشق قلب انسانها را به قارچ زاری ، به باغی پر بار و گستاخ بدل می کند که در آن قارچ های مرموز بی شرم می روید .

آیا به همین دلیل نیست که راهب شب هنگام آهسته از باغ های در بسته می لغزد و به پنجره های زنان خفته چشم می چسباند؟ آیا عشق نیست که زنان تارک دنیا را در دنیای جنون غوطه ور می کند و عقل از شاهزاده خانم ها می رباید؟ عشق است که سر شاه را چنان خم می کند که موهایش گرد و غبار را بروبد و او در همان حال که کلمات بی شرمانه زمزمه می کند می خندد و زبان درازی می کند .

عشق چنین است.

نه، نه، عشق دیگری هم هست که در دنیا نظیری به خود نمی شناسد . این عشق در یک شب بهاری زمانی که تازه جوانی دو چشم، آری دو چشم ،دیده است بر زمین ظاهر شده .

تازه جوان به این دو دیده که به چشمان او خیره شده اند نگاه دوخته است لبانی را بوسیده است و دو اشعه متقاطع در دلش به خورشیدی درخشان و رو به سوی ستارگان بدل شده است . تازه جوان در میان دو بازو افتاده است و در سراسر دنیا دیگر چیزی نشنیده است .

عشق نخستین سخن خداوند است . نخستین فکری است که از سرش گذشته است . هنگامیکه گفته :"روشنایی باشد "عشق زاده شده است و هر چه که او آفریده بسیار خوب بوده است و او نخواسته چیزی را تغییر دهد و عشق منشأ جهان و ارباب دنیا بوده است .

آری تمام راه ها سرشار از گل و خون هستند ، گل و خون.

                                         بخشی از رمان ویکتوریا نوشته کنوت هامسون



  • کلمات کلیدی : عشق، ویکتوریا، هامسون
  • نوشته شده در  پنج شنبه 88/10/17ساعت  1:21 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    آغاز قرن دوم هجری، یکی از شهرهای نزدیک سمرقند

    در آغاز قرن دوم هجری/ هشتم میلادی، سپاه اسلام همچنان درگیر فتح سرزمین‌های شرقی ایران بود و به ویژه در سرزمین باستانی سُغد با مقاومت شدیدی روبه‌رو شد. این سرزمین، در شرق ایران زمین قرار داشت و شهرهای سمرقند و بخارا مراکز اصلی آن بودند. سغد در آن هنگام که مورد حمله اعراب قرار گرفت برای حدود دو هزار سال مرکز نگهبانی از راه ابریشم و ترویج آیین‌های ایرانی در چین و ماچین بود و گرانیگاه فرهنگ ایرانی محسوب می‌شد. سغد و خوارزم و بلخ و سرزمین‌های پیرامون آن در دوران اسلامی در قالب خراسان بزرگ با هم ادغام شد. این سرزمین که از طبرستان باستانی تا مرزهای ترکمنستان و ازبکستان امروزین کشیده شده است، همان جایی بود که در زمان حمله اسکندر به هخامنشیان بیشترین مقاومت را از خود نشان داد، و در زمان قیام ابومسلم خراسانی نیز نطفه خیزش ایرانیان برای راندن امویان در همین‌جا بسته شد. نخستین شاعران بزرگ فارسی زبان- رودکی و شهید بلخی و فردوسی و … در این سرزمین زاده شدند، و اساطیری- مانند داستان رستم-  را به نظم درآوردند که به ویژه در این قلمرو رواج داشت. در آغاز قرن دوم هجری، زمانی که آخرین جنگاوران سغدی در برابر اعراب مقاومت می‌کردند، مجموعه‌ای از اسناد در جایی به نام کوه مغ در قلعه‌ای پنهان شد، که پس از هزار و دویست سال در قرن گذشته کشف شد. از میان این متون، طولانی‌تر از همه سند ازدواجی است که به خوبی گویای تمدن ایرانیان کهن و نوع روابط میان زن و مرد در ایران شرقی باستان است. برابری حقوق زن و مرد، و آزادی روشن و دادگرانه میان این دو شریک زندگی به همراه ذکر شرط و شروطی که آشکارا برای حفظ این آزادی تدوین شده، چنان صریح در متن سند آمده که ما را از شرح اضافی بی‌نیاز می‌سازد. در اینجا متن سند ازدواج را با کمی ویرایش می‌خوانید:

    به تاریخ دهمین سال سلطنت شاه ترخون، در ماه مسواویچ (دی‌ماه)، در آسمان روچ (آسمان روز) اوتکین ملقب به نیدن دختری به نام دغدغونچه ملقب به چته دختر ویوس را که تحت قیمومیت چیر فرزند و خزنک  پادشاه  نوکت است، خواستگاری کرد و او را به زنی گرفت. چیر، این زن تحت قیمومیت خود را بر اساس قانون و با شرایط زیر به عقد او درآورد: بگذار اوتکین، چته را همچون همسری محبوب و محترم داشته باشد. به او خوراک و پوشاک، و تزئینات بدهد. او را با احترام و محبت در خانه خود به عنوان همسری با حقوق کامل نگهداری نماید. همان‌طور که یک مرد شریف یک زن شریف را همسر خود می‌سازد و چته نیز اوتکین را همچون شوهر محبوب و محترم بدارد. او باید مواظب رفاه و سعادت او باشد چون که زن شریف را مرد شریف شوهر است.

    در آینده چنانکه اوتکین بدون اجازه چته، زن، کنیز یا خانم دیگری را بدون رضایت چته به خانه بیاورد. پس اوتکین شوهر باید به همسرش چته مبلغ سی درهم دینار سالم و خالص بپردازد. بعد از آن بگذار که این زن را نه به عنوان همسر و نه همچون کنیز نپذیرد و (چته) او را از نزدش براند. در آتیه چنانچه اوتکین تصمیم بگیرد که این چته را همچون زوجه دیگر نداشته باشد، در آن صورت بگذار که او را با خوراک، با کالا، و اثاثیه با خود گرفته‌ام و مبلغ دریافتی‌اش بدون هیچ‌گونه تعهد آزاد کند و او را در قبال زوجه‌اش هیچ‌گونه تعهد دیگری نخواهد بود و او به پرداخت هیچ چیز دیگری متعهد نمی‌گردد. سپس او می‌تواند با همان زنی که مورد نظرش است ازدواج کند. همچنین اگر چته تصمیم بگیرد که دیگر همسر اوتکین نباشد، پس بگذار که او را ترک نماید. در آن صورت بگذار او پوشاک  قابل  استفاده، تزئینات و کالایی را که از اوتکین به او تعلق می‌گیرد، از شوهرش نگیرد. اما اموال خصوصی و دارایی استحقاقی‌اش را بگذار با خودش ببرد. و او را در قبال شوهرش دیگر هیچ گونه تعهدی نخواهد بود و دیگر مدیون  به هیچ‌گونه پرداختی هم نخواهد بود. بعد از آن او حق دارد با هر مرد دیگری که دلش بخواهد ازدواج کند.

    اگر اوتکین مرتکب گناه یا اعمال زشت (جرمی) گردد خودش مسئول خواهد بود و بگذار خودش (جریمه) را بپردازد. چنانچه او به جهت غلام یا غلام بدهکار یا اسیر به دست کسی گرفتار گردد یا تحت حمایت کسی برود (به موالی بپیوندد)، در آن صورت چته و فرزندان او بدون هیچ تعهدی باید آزاد باشند. اما اگر چته مرتکب گناهی با رفتار زشتی (جرمی) گردید بگذار خود او مسئول باشد. چنانچه او به حیث کنیز یا غلام بدهکار یا اسیر به دست کسی گرفتار گردید یا تحت حمایت کسی رفت، در آن صورت باید اوتکین به همراه فرزندانش بدون هیچ‌گونه قید و شرطی آزاد باشند. به این ترتیب یکی مسئول گناه و رفتار زشت دیگری نخواهد بود. سند عقد ازدواج حاضر در محل قوانین در حضور وخغوکان فرزند ورخنان منعقد گردید و اشخاص زیر حاضر بودند: سکاتچ فرزند شیشچ، چخرین فرزند رامچ، شاو فرزند ماخک، راقم سند رامتیش فرزند وغشفرن.



  • کلمات کلیدی : ایران، باستان، ازدواج، سند
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/10/16ساعت  12:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    امروز خبر دار شدم گروه ادبیات دانشگاه الزهرا پس از چند سال پذیرش دوره کارشناسی ارشد دررشته ادبیات بالاخره قصد دارد برای دوره دکترا هم دانشجو بپذیرد . تاریخ فراخوان این دانشگاه برای ثبت نام اول دی ماه است و تاریخ امتحان دهم و یازدهم بهمن ! اولین بار است که می بینم دانشگاهی با این سرعت ثبت نام کرده آزمون برگزار می کند . از همه بدتر منابع معرفی شده برای رشته زبان و ادبیات فارسی است که پس از خواندن نام انها ، گمان کردم بهتر است از خیر مدرک دکترا و آزمون دادن بگذرم و پنجاه هزار تومان پول و وقت خود را با این اوضاعی که برای خودم درست کرده ام،هدر ندهم .

     منابعی که برای این ازمون در نظر گرفته شده 10 عنوان منبع نظم 9 عنوان نثر ،11عنوان کلیات و چند منبع عربی و انگلیسی است که اگر در نظر بگیریم برخی کتب مثل تاریخ ادبیات صفا و شاهنامه و سبک شناسی و خمسه نظامی ،تاریخ بیهقی و...چند جلدی هم هستند ، نمی دانم داوطلب این آزمون با جه برنامه ریزی خواهد توانست این کتب را فقط دوره کند نه اینکه بخواند ویژه اینکه برخی کتب معرفی شده برای این ازمون را تا بحال  در منابع هیچ دانشگاهی ندیده ام . واقعا نمی دانم ادم برای ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه اش تا چند سال دیگر باید به جای انجام کارهای عملی مفید ،کتابهای تکراری مسخره ای چون نفثه المصدور زیدری را بخواند وهمچنین کلمه های قلمبه سلمبه ای که هیچوقت به کار نمی اید . متاسفانه در کشور ما پژوهش و فعالیتهای مختلف اموزشی هیچ ارزشی ندارد تنها ازمون کتبی با همین منابع تکراری ملاک قبولی است و پژوهشها شاید در مرحله مصاحبه امتیاز داشته باشد شاید هم نه . به هر حال گمان می کنم منابع دانشگاه الزهرا حد اقل حسنی که دارد این است که توفیق اجباری برای خواندن کتابهای دیگر را هم به دست می دهد اما کاش کتابهای تکراری صد بار خوانده و فراموش شده از این منابع کنار گذاشته می شد و همچنین آزمون زبان انگلیسی که در هیچ حالتی خواندن متون ، حتی ورق زدن صفحات این کتابها در این فرصت میسر نیست . کاش در کشور ما هم دانشگاهی بدون کنکور وجود داشت که اینهمه عمر و وقت گرامی صرف ماندن پشت این سد نفوذ ناپذیر  نمی شد و استعدادها اینطور به بیراهه نمی رفت .



  • کلمات کلیدی : دانشگاه الزهرا، آزمون دکتری، ادبیات فارسی
  • نوشته شده در  پنج شنبه 88/10/3ساعت  3:3 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    مهرنوش قربانعلی یکی از شاعرانی است که در قالب سپید می سراید . وی  بهمن ماه 1347در تهران متولد شده و فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی است . از سال 1367 تاکنون با نشریاتی همچون: دنیای سخن، آدینه، گردون، تکاپو، کلک، عصر پنج شنبه، فرهنگ توسعه، دریچه، پیام شمال ، گیلان زمین همکاری داشته است. نخستین مجموعه شعراو به نام " در ناتمامی خود " در سال 1377 توسط نشر توکا و دومین مجموعه به نام"راه به حافظه جهان" در سال 1380 توسط انتشارات " نگاه سبز" به چاپ رسید. کتاب دیگر او " چشم انداز شعر معاصر ایران ( 1380 – 1301 ) مصاحبه با منتقدان و صاحب نظران شعر " نیزتوسط نشر بازتاب نگار در سال 1383 منتشر شد.

    قربانعلی در حال حاضر کارشناس ادبی مرکز آفرینش های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.

    مجموعه شعر "به وقت البرز" که اولین بار در سال 1386 به چاپ رسیده برگزیده جایزه پروین اعتصامی است . این مجموعه شامل سه دفتر است . دفتر اول یک شعر دارد به نام "به وقت البرز " این شعر که طولانی ترین شعر این مجموعه است یاداور افتخارات ملی میهنی ایران است و با آوردن نام قهرمانان ملی در کنار نام کوه ها و ابهای ایران عناصری را در کنار هم قرار می دهد تا اقتدار ایران را به رخ بکشد . این شعر که سرشار از ارایه های بیان و بدیع است از زبان ایران راجع به فرزندانش سروده شده و زیباترین شعر این مجموعه است که در ابعاد گسترده می توان آنرا بررسی کرد که یکی از این ابعاد زن بودن شاعر است که همراه با "من"راوی شعر،  استعارات زیبایی آفریده است که با ویژگی های مادرانه و زنانه تفسیر می شود .

    دفتر دوم 9 شعر دارد با مضامین مذهبی و تلمیح به داستان های قرآنی. در این دفتر شاعر با توجه به داستان های قرآن و یا احکام اسلامی داستان را به نحوی باز آفرینی کرده با کنایات دیگری از زندگی امروزی می آمیزد و ترکیبی تازه ارائه می دهد .هنر شاعر آنجا جلوه گر می شود که علاوه بر آوردن اشارات لفظی به صورت تلمیح ، از نظر معنایی نیز بعدی عرفانی به آن می دهد. کاربرد تلمیح فراوان در اشعار راه هر گونه ابهام را در نسبت دادن به داستانی خاص می بندد و اشارات جدید خواننده را به ایده های تازه شاعر راهنمایی می کند .

    دفتر سوم شامل 22 شعر است با تنوعی بیشتر از دو دفتر پیشین. اشعار این دفتر  بیشتر زمینی اند تا معنوی . برخی شعر ها از زبان جانوران و اشیا مانند :مورچه ، ماشین رالی ،نسخه خطی، نهنگ،برف، شیرسروده شده اند .

    شعری از دفتر دوم:

    نماز وحشت

    بخوانید

    هر چند مستحب است و از شب اول هم بسیاری گذشته

    این تنگنا به من عادت نکرده است

    نفوذ نفس هایم در سنگ نشان می دهد

    زنده به گوری راه حلی نبود که باید

     

    از این دست بسیار کشیدیم

    خانه ای که به خونگرمی تابستان باشد وُ

    مردی که بازار بورس

    در تعیین اعتبارش نقش نداشته باشد

    زیر این سنگ که به خاک عادت کرده است

    وصیت دیگری ندارم

    بخوانید   بخوانید   بخوانید

    هر چند از شب اول بسیار گذشته است .

     



  • کلمات کلیدی : مهرنوش قربانعلی، به وقت البرز، نماز وحشت، شعر سپید
  • نوشته شده در  پنج شنبه 88/9/19ساعت  6:57 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    انتشار شاهنامه ویراسته دکتر جنیدی در ابتدای سال جاری ، نظرات متفاوتی را درباره این کتاب در پی داشت .برخی نوشته ها در روزنامه ها و وبلاگها و سایتها منتشر شده که حکایت از جالب بودن این نسخه و قابل تامل بودن ان دارد و برخی را عقیده بر این است که این کتاب به کلی بی ارزش است و نسخه ای ذوقی از شاهنامه است . در این راستا افرادی که دارای چنین تفکری هستند غالبا از سوی دکتر جنیدی و شاگردان ایشان پاسخ شنیده و متقابلا پاسخ داده اند . این دعواها را اما پایانی نیست که هر دو طرف بر سر حرف خود پای می فشارند . منتقدان این شاهنامه و حتی خود دکتر جنیدی را گمان بر این بود که نیمی از شاهنامه افزوده است اما با پژوهشی که بنده انجام دادم مشخص کردم بیش از دو سوم ابیات از سوی دکتر جنیدی با ذکر دلایلی ،افزوده دانسته شده است .

    متاسفانه برخی شاهنامه پژوهان معتقدند تنها متخصصان شاهنامه حق د ارند درباره این نسخه و یا کلا درباره شاهنامه نظر دهند و دیگران حقی ندارند . چنانکه یکی از این انها که کار دکتر جنیدی را کاملا غیر منطقی و غیر علمی می داند و نقد این نسخه را کاری بیهوده می شمارد ، به خاطر چاپ مقاله " شاهنامه ای دیگر "در کتاب ماه ادبیات شماره مهرماه جاری از بنده انتقاد نموده نوشته اند :

    "به تازگی تازه ترین شماره مجله کتاب ماه ا دبیات (س2ش30،پیاپی:144)به دستم رسید و مانند همیشه نخست خواندن مطالب مربوط به شاهنامه را اغاز کردم . این شماره دو مطلب درباره شاهنامه دارد :یکی با عنوان "شاهنامه ای دیگر"از خانم مریم غفاری جاهد که بیشتر معرفی شاهنامه فریدون جنیدی است و در بخش پایانی چند نکته انتقادی را مطرح کرده است .در نوشته ایشان این نکته برای من جالب بود که حوصله به خرج داده و دقیقا محاسبه کرده اند که در این ویرایش دو سوم بیتها الحاقی دانسته شده است ،در حالیکه نگارنده در نقد هایم بر این ویرایش به صورت تقریبی نوشته بودم نیمی از شاهنامه به محاق الحاق رفته است ...بنده تاکنون هیچ نقد یا نوشته ای درباره شاهنامه از نویسندگان یاد شده نخوانده ام و گمان می کنم عزیزان نویسنده ،تخصصی در شاهنامه نداشته باشند . البته چنانچه این دو نقد نخستین نوشته ای هم باشد که از خامه نویسندگان تراویده است ،باز هم اشکالی ندارد ،زیرا انچه اهمیت دارد اعتبار علمی نوشته است ،نه شهرت نویسنده .."

    ایشان خود اذعان دارند که کار بنده معرفی شاهنامه و اندکی نقد بوده است و اشاره نکرده اند کدام قسمت از این مقاله دارای اعتبار علمی نیست و اشکال دارد و تنها از مقاله دیگری با همین موضوع که مربوط به خانم صالحی است انتقاد کرده اند .جالب است که ایشان به عنوان منتقد یک اثر ،از میزان دقیق ملحقات اگاهی نداشته اند در حالیکه با یک نگاه سطحی هم می توان حدس زد که ملحقات این نسخه بیش از دو سوم است . به هر حال پاسخی که من به ایشان دادم چنین پاسخی در پی داشت که مشخص می کند ایشان کلا با نقد این شاهنامه مخالف است :

    "بنده پیش از انتشار این نوشته به وبگاه شما سری زدم تا مبادا در مورد شما نظری به نادرست داده باشم . تردیدی ندارم که سرکار در کار نقد رمان متخصص هستید ولی خود می دانید که ویرایش شاهنامه و نظر دادن در مورد ان با نقد رمان سخت متفاوت است . اختلاف بنده با شما این است که سرکار معتقد هستید که ویرایش اقای جنیدی باید نقد علمی و کاملا علمی شود . باز هم تکرار می کنم :شاهنامه ای را که هر صفحه ان مملو از غلط های فاحش که ناشی از بی اطلاعی از دقائق زبان فارسی زبان شاهنامه باشد ،نمی توان نقد علمی کرد . به نظر بنده بلایی که آقای جنیدی بر سر شاهنامه آورده ،در هزار سال گذشته هیچ کاتب کم سواد یا بیسوادی نیاورده است ."

    اینکه دکتر جنیدی چه بلایی بر سر شاهنامه اورده ، مربوط به شاهنامه پژوهان و اهل فن است که بنده در آن دخالتی نمی کنم . کار من در ان مقاله تنها معرفی بوده است نه نقد علمی یا نظر مثبت و منفی مگر در مواردی که سندی در دست داشته ام که در مقاله موجود است؛ اما نکته مهمی که در اینجا مطرح می شود این است که دکتر جنیدی همشخصیت بیسواد یا کم سوادی نیست که به این سادگی بتوان از کنار نوشته هایش گذشت و انها را حتی قابل نقد هم ندانست . ایشان کاملا به زبانهای ایران باستان مسلط است و از دقایق زبان فارسی اطلاع دارد .البته ممکن است در برخی موارد بتوان راجع به برخی دلایلی که برای رد ابیات اورده اشکالی وارد کرد ،اما چنین نیست که به کلی صحت این ادعا قابل تردید باشد . همه این دلایل قابل نفی و اثبات است چنانکه درباره واژه "نیرنگ و اورنگ" که منتقد مذکور اشکالی وارد کرده بود پاسخ علمی و مستند از سوی شاگردان دتر جنیدی داده شده است .از همه اینها گذشته در حال حاضر دکتر فریدون جنیدی تنها کسی است که دانشگاهی کوچک بدون کنکور بدون شهریه بدون هیچ شرایطی و بدون هیچ مدرکی تنها با یک اتاق کوچک تاسیس کرده که هر هفته حدود سیصد نفر از فرزندان ایران در مقاطع مختلف به اموختن زبان پهلوی و فرهنگ ایرانیان باستان مشغولند که چنین دانشگاهی را هیچ جای دنیا سراغ نداریم . حداقل این است که حق استادی ایشان را به جای اوریم و به جای سنگ انداختن ، ایشان را برای توسعه این دانشگاه یاری دهیم.

     

     



  • کلمات کلیدی : نقد، شاهنامه، دکتر جنیدی
  • نوشته شده در  پنج شنبه 88/9/19ساعت  4:54 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    قصد داشتم چند وقتی وبلاگ را تعطیل کنم و به کارهای مهمتر از جمله نقد کتاب بپردازم اما مگر می گذارند این جماعت.

    خرمگس های عزیز به همگی خیر مقدم می گوییم و آرزوی توفیق روزافزون برای همگی داریم ! تعجب نکنید . قرار است از این به بعد از منتقدین به این شکل تعریف کنند .

    چند سطری حاشیه برویم .

    تعریف از چند طریق ممکن است 1- تعریف ساده که چیزی ،مکانی ،ادمی یا شغلی را به اختصار نشان می دهد به طوری هر کس انرا نمی شناسد با ان تعریف بشناسد . 2- از طریق تشبیه و مثال تا شنونده با ارزیابی مثالی که شناخته شده است کلمه مورد نظر را از راه قیاس بشناسد 3- از راه توصیف یعنی معرفی مفصل تر و جزئی نگر تر .

    در ششمین جشنواره نقد کتاب که دیروز برگزار شد یکی از برگزیدگان این جشنواره که خود منتقد ،نویسنده و پزوهشگر بزرگی است و بنده خدمت ایشان ارادت دارم ،در باره منتقدین و جایگاهشان و لقبهایی که نویسندگان به انها میدهند سخنرانی جالبی نمودند که بسیارمورد توجه واقع شد . از جمله اینکه فرمودند یکی از لقبهایی که نویسندگان به منتقدین داده اند خرمگس است . ایشان کلی در اینباره تحقیق کرده و متوجه شده که سقراط اولین کسی است که خود را خرمگسی دانسته که با نیش زدن، جامعه را بیدار می کند و موجب تحرک  می شود . از نظر این سخنران محترم خیلی جالب بود که جامعه منتقدین این لقب را بپذیرند و انرا تعریفی از خود قلمداد کنند .منتقدین محترمی که در ان جلسه حضور داشتند نه تنها از این لقب بدشان نیامد که بسیار هم پسندیدند و سخنرانان بعدی هم که خود منتقدین برگزیده بودند بر این حرف صحه گذاشته این وازه را تکرار کردند . سوال اینجاست که این تعریف برای منتقد در کدامیک از تعاریف ذکر شده می گنجد ؟ تعریف ساده ،تشبیه یا توصیف ؟با توجه به اینکه این جشنواره های سالانه برای ارزش گذاری به کار نقد و منتقدین برگزار می شود ،جنین تشبیهاتی از سوی کسانی که خود در عرصه نقد فعالند و با ان اشنا، بعید می نماید و موجب تاسف است، هر چند که بگوییم سقراط گفته یا هر دانشمند دیگری . انچه مهم است اینکه لفظ خرمگس در جامعه امروزی زیبا نیست و توهین تلقی می شود و گمان نمی کنم هیج منتقدی بتواند چنین لقبی را بپذیرد و از این به بعد دستش به قلم برود . کار نقد کاری علمی و مستند است که لازمه ان، سواد کافی، اشنایی همه جانبه با موضوع مورد بحث ،اشراف بر مبانی نقد  و...است که از عهده هر کسی بر نمی اید همچنین منتقد بر خلاف خرمگس تنها بر روی عیبها نمی نشیند بلکه کار منتقد ، معرفی ،شرح ،برجسته کردن نقاط قوت و در آخر تذکر نقاط ضعف است انهم به شکلی محترمانه و با استناد به دلایل علمی .با این وصف از کدام وجه می توان تشابهی بین منتقد و خرمگس یافت .از این می گذریم که مشبه به باید بهتر و زیباتر از مشبه باشد نه بدتر و زشت تر .

    امیدوارم گوینده این سخنان از من نرنجند و حق بدهند که منتقدانی که تمام همت خود را صرف نقد بی غرض کرده اند بدون هیچ چشمداشتی ، از این لقب تازه که مورد استقبال هم قرار گرفته برنجند .ایشان خود واقفند که مردم وقتی از چیزی برنجند زبانشان را نمی توانند نگه دارند و ما منتقدین هم قلممان را.



  • کلمات کلیدی : جشنواره نقد کتاب، خرمگس، منتقد، سقراط
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/8/27ساعت  2:28 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    یوستین گُردر نویسنده کتاب دنیای سوفی ،در 1952 در نروژ به دنیا آمد . سال ها در برگن فلسفه تدریس کرد و پیوسته در فکر متن فلسفی ساده ای بود که به درد شاگردان جوانش بخورد . اما چون متن مناسبی نیافت ، خودش نشست و کتاب دنیای سوفی را نوشت .این کتاب با استقبال غیر منتظره ای روبرو شد و در چند سال اول انتشار ، به بیش از سی زبان ترجمه و تاکنون میلیونها نسخه ازآن در جهان فروش رفته است .

    گردر استاد ساده نویسی و ایجاز است و سه هزار سال اندیشه را در 600 صفحه می گنجاند  و زیرکانه از قول گوته می گوید : کسی که از سه هزار سال بره نگیرد تنگدست به سر می برد .

    او به راحتی مباحث پیچیده فلسفی را بی آنکه مبتذل شود به زبان ساده و شیوا و همه فهم بیان می کند از جمله بهره جویی مسیحیت را از نظریه های افلاطون و ارسطو ،ریشه گرفتن فرهنگ اروپایی را از فرهنگ سامی و هند – اروپایی و...

    دنیا ی سوفی رمانی است خود اموز با طرح و بسطی گیرا  و دلنشین درباره هستی و علت محبوبیت عجیب و پیگیر آن در سراسر جهان همین است .

    داستان سوفی از آنجا اغاز می شود که دختر 14 ساله ای نامه های مرموزی بدون تمبر در صندوق پستی خانه اش به نام خودش دریافت می کند که در آنها سوالات عجیبی مطرح شده از قبیل اینکه :

    تو کیستی ؟

    جهان چگونه بوجود امد ؟

    او رفته رفته می فهمد که این سوالات مربوط به درس فلسفه است و شخصی ناشناس می خواهد به او فلسفه بیاموزد . درس فلسفه مرتب با نامه ها ادامه پیدا می کند و سوفی هر بار در باره سوالات مطرح شده و پاسخ های آن فکر می کند و چیزهایی به نظرش می آید . داستان بسیار جذاب و پر کشش است اما از آن داستانهایی نیست که بتوان بی دقت خواند و به دنبال حادثه در آن گشت . البته حوادثی جالب اتفاق می افتد و پایان داستان ارتباط جالبی بین نویسنده نامه ها و سوفی کشف می شود که بهتر است علاقه مندان ، خودشان به دنبال آن بروند .

    در یکی از نامه های اولیه نوشته است :

    یک فیلسوف یونانی که بیش از دو هزار سال پیش می زیست معتقد بود فلسفه در نتیجه شگفتی و کنجکاوی انسان پدید آمد . حیات برای بشر چنان حیرت انگیز بود که پرسشهای فلسفی خود به خود مطرح شد .

    درست مانند هنگامیکه تردستی شعبده بازی را می نگریم . نمی دانیم این کارها را چگونه می کند . پس می پرسیم :چطور توانست از دو دستمال ابریشمی سفید خرگوشی زنده در آورد ؟ شعبده باز کلاه را نشان تماشاگران می دهد کاملا تهی است ولی ناگهان خرگوشی از آن بیرون می جهد . بسیاری از آدم ها به جهان با دیده تعجب و ناباوری همسان می نگرند .

    ...در واقع ما خود خرگوش سفیدی هستیم که از کلاه در می آید . تفاوت ما و خرگوش سفید تنها در این است که خرگوش نمی داند در ترفند شعبده باز شرکت دارد ولی ما می دانیم در چیزی مرموز شرکت داریم و می خواهیم از ساز و کار آن سر در آوریم .

    پی نوشت :شاید هم بهتر باشد کل جهان کائنات رابه آن خرگوش سفید تشبیه کرد .ما که در اینجا به سر می بریم شپشکهای ریزی در لابلای موهای آن خرگوش   به حساب می آییم . منتها فیلسوف ها سعی دارند از این موهای نازک بالا بروند و مستقیم در چشم شعبده باز بنگرند.

    ...با آنکه مسائل فلسفی مربوط به همه ماست همه ما فیلسوف نمی شویم . بیشتر مردم به دلیل های گوناگون چنان در چنبر امور روزمره زندگی گیر می افتند که شگفتی جهان از یادشان می رود (به اعماق موهای خرگوش می خزند ،آنجا راحت می لمند و بقیه عمر همانجا می مانند.

    این داستان عقاید حدود 18 فیلسوف بیان می کند و به سوالات متعددی که در ذهن انسان است پاسخ می دهد.

    و در آخرین صفحه کتاب :

    ما انگار درست نوک موهای نازک آن خرگوش نشسته ایم .

    ایا آن بالا در پهنه فضا در دل شبهای سالیان – نوری واقعا کسی هست ؟



  • کلمات کلیدی : دنیای سوفی، فلسفه، خدا، جهان، یوستین گردر
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/5/13ساعت  6:5 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    خسته از انتظارهای طولانی با قالبی سنگین از غمهای متوالی و بارانهای نباریده بر زمینهای خشک صحرای زندگی ،چشم بر افق دوخته و دست و پا زدنهای دلخوشی و شادمانی را تماشا می کنی . دردها ریشه می دوانند و غصه ها چند برابر می شوند و کلنگی درونی بر ریشه جانت می خورد بدون اینکه به نمای ساختمان وجودت دست بزند . آنقدر از درون پوک می شوی که برای ویرانی کامل، تنها به کلنگی نیاز داری . اگر فرو بریزی آن دیگرانی که هر روز نظاره ات می کنند فرو ریختنت را یکشبه می دانند و از خوره های درونت بی اطلاع .

    آرزو می کنی گوسفندی بودی با پشمهای در هم پیچیده که گاهی چیده می شد ،شیری که گاهی دوشیده می شد و سری که روزی بریده می شد ؛اما آسوده بودی از آدم بودن، از خفقانی که حنجره ات را می آزارد چون سنگ بر دلت می نشیند و رفته رفته سنگت می کند و آنوقت دیگر نمی خواهی آدم باشی .

    خسته ای ،آنقدر که پلک زدنی را هم ناسزا می دانی و تقدیر یک دم دیگر خودت را لعنت می کنی بی آنکه فرشته ای تو را به جایی بخواند که چشمت را در جست و جوی آن به دنیا گشودی و نمی دانی  از کدام گوشه این گنبد بد قواره در می آید که سر راهش بگیری و یادش بیاوری سهمت از زندگی زمانی دراز است که به پایان رسیده است . ناچاری یکدمی امانت را رها کنی درگوشه ای و به گوشه ای دیگر بگریزی و آنروز فرا رسیده است شاید.

    کجایی که نمی آیی؟



  • کلمات کلیدی : مرگ، فرشته، گوسفند
  • نوشته شده در  جمعه 88/5/9ساعت  12:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    اشرف الدین گیلانی شاعر معروف دوره مشروطه ، در طنز پرداری دست بلندی دارد. گر چه برخی می گویند اشعار وی تاریخ مصرفش گذشته و فقط برای همان زمان سروده شده ،اما به گمان من چنین نیست هر یک از اشعار وی را می توان با برهه های مختلف تاریخ ایران تطبیق داد چنانکه بسیاری از اشعار این شاعر ملی در این زمان به کار می آید . شعرخنده می آید مرا یکی از اشعاری است که در قالبی تازه به شکل نوعی چهارپاره سروده شده به طوری که سه مصراع با هم قافیه می شوند و مصراع چهارم دارای ردیفی تکرار شونده است . این قالب در دوره مشروطه کاربرد فراوانی دارد که بیشتر هم در اشعار همین شاعر دیده می شود :

     ای نسیم از وضع ایران خنده می گیرد مرا                     صبح اندر سبزه میدان خنده می گیرد مرا

    شب به پهلوی خیابان خنده میگیرد مرا                          روز و شب با چشم گریان خنده می گیرد مرا

    رفته بودم بنده سوی اصفهان یکماه پیش                        نصف شب رفتم به حمام و حنا بستم به ریش

    سهو کردم صبح دیدم آن حنا بوده سریش                       از سبیل و ریش لرزان خنده می گیرد مرا

    زاصفهان رفتم سوی شیراز با سوز و گداز                  در میان راه ملحق شد به من یک حقه باز

    داشت یک میمون و یک بزغاله با ریش دراز                بود آن بز همچو شیطان خنده می گیرد مرا

    وارد شیراز گشتم با رخی از غصه زرد                      رو به رکناباد رفتم تا بنوشم آب سرد

    پیرمردی پیشم آمد صحبت مشروطه کرد                      واقعا از نطق پیران خنده می گیرد مرا

    آن زمان مشروط? اول مرا آمد به یاد                          آن جرایدهای رنگارنگ و فتوای جهاد

    صور اسرافیل و آن هنگام? فریاد و داد                        زان فداکاری به میدان خنده می گیرد مرا

    گاه یاد آمد مرا آشوب آذربایجان                                 گاه از دعوای زنجان خنده می گیرد مرا

    زان ضررهایی که بر ملت رسید از مال و جان             جنگ باقر خان و جوش و شورش ستارخان

    گاه می آید به یادم رشت و آن هنگامه ها                       صبح در مسجد ز سر برداشتن عمامه ها

    وان فرستادن به تهران محرمانه نامه ها                       رفتن یَفرَم به تهران خنده می گیرد مرا

    پس به خاطر آمدم ان شورش و خون ریختن                  کشتن و سوزاندن و تبعید و دار آویختن

    رشته شرع و دیانت را ز هم بگسیختن                        زاتفاق اهل ایران خنده می گیرد مرا

    حال شش روز است من از شهر شیراز آمدم                 سوی تهران با رفیقی شوخ و طناز امدم

    مثل اردک رفته بودم بدتر از غاز آمدم                         می روم پیش رفیقان خنده می گیرد مرا

    در بهارستان سیاحت می کنم مبهوت و مات                  هی به گوشم می رسد آوازه "من مات فات "

    گشت مجلس جای بابا طاهرو عین القضات                   از سخنهای وکیلان خنده می گیرد مرا

    از غم ملت به اعضایم فتاده زلزله                                آمدم سوی وطن لیکن فتادم در تله

    چشم وگوشم بسته گشت و عقل و هوشم شد یله              مانده ام مبهوت و حیران خنده می گیرد مرا

    میهمان بودند دیشب جمعی از یاران من                        گریه می کردند بر حالم هواداران من

    گفتگو از پارلمان کردند غمخواران من                         از اشارتهای مهمان خنده می گیرد مرا

    ان یکی می گفت در ورجون عجب دعواستی                 دیگری می گفت در لندن عجب غوغاستی

    این همه دعوا سر کهنه لحاف ماستی                             زین خبرهای پریشان خنده می گیرد مرا

    گفتگو از شهرها شد وز بلای ناگهان                             ان یکی از یزد می گفت و یکی از اصفهان

    پای طاق و صحنه و کنگاور و کرمانشهان                   از قم و تفریش و کاشان خنده می گیرد مرا

    سفره گستردند و ساکت گشت مجلس یکسره                  جلوه گر شد عارض قرقاول و کبک و بره

    ظرف های افشره بشقاب های پر کره                            از پلوهای فراوان خنده می گیرد مرا

    می خورم مرغ و فسنجان خنده می گیرد مرا                 از سکوت اهل عرفان خنده می گیرد مرا



  • کلمات کلیدی : نسیم شمال، فسنجان، خنده، ایران، سبزه میدان
  • نوشته شده در  یکشنبه 88/3/24ساعت  8:24 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    مسخ یکی از اثار معروف دنیا اثر کافکا ،داستانی است در حدود کمتراز 70 صفحه که موضوعی عجیب را روایت می کند. این داستان زندگی جوان پر کاری را نشان می دهد که در عین بیزاری از کار خود،به خاطر بدهی خانواده اش ، مجبور به انجام ان است .او در تجارتخانه ای کارمی کند که هر روز مجبور است برای رسیدن به قطار ساعت 7 ،صبح زود از خواب بیدار شود و اغلب روزها باید به سفر برود . او ارزو دارد مثل دیگران تا دیروقت بخوابد و از زندگی اش لذت ببرد . داستان گر چه از اول تا اخر او را به صورت حشره ای زشت نشان می دهد برش هایی از زمانی که او ادم بوده در مقابل چشم خواننده می گشاید . کتاب با این جمله اغاز می شود:

    یک روز صبح همین که گره گوارسامسار از خواب اشفته ای پرید در رختخواب خود به حشره تمام عیار عجیبی مبدل شده بود .

    با توصیفی که نویسنده از این حشره دارد چیزی شبیه سوسک به نظر می اید این حشره ابتدا از تغییر حالت خود وحشتزده شده موقعیتش را باور ندارد .اما کم کم از بلایی که بر سرش امده اگاه می شود . خانواده سه نفره او در اتاق های دیگر نگران دیرکرد او هستند وپی در پی تذکر می دهند حتی معاون تجارتخانه ای که او در انجا کار می کند به خاطر دیرکرد او به دنبالش امده گویا در طی سالها کار اجباری او هیچوقت دیرنکرده است . همه این افراد پس از دیدن وضع عجیب او خود را می بازند و هیچ کاری از دستشان برای او بر نمی اید حتی پدرش با خشونت او را می راند و گاه زخمی اش می کند . تنها خواهر است که با محبت به او غذا می دهد و جایش را تمیز می کند گر چه او هم تمایلی به دیدن قیافه او ندارد . مادر نیز هنوز او را دوست دارد اما با دیدن او حالش بد می شود . او دیگر امیدی به بهبود ندارد . در اوایل کار خواهرش که می بیند او دوست دارد روی سقف و دیوار راه برود ، اتاق را برایش خلوت می کند اما همه این محبتها موقتی است . اعضای خانواده با گذشت روزهای متمادی از حضور بی مصرف او خسته می شوند انها مجبورند به خاطر جبران بیکاری وی هر سه نفر در بیرون کار کنند تا مخارج خود را تأمین کنند و حتی یکی از اتاق ها را اجاره دهند . در این حال تمام وسایل اضافه و به درد نخور را به اتاق او می اندازند بدون اینکه به فکر مرتب کردن انها باشند . دیگر کسی به گره گوار که حالا جانوری بیش نیست توجه ندارد و کثافت اتاقش را فراگرفته است . تا سرانجام روزی که مستخدم خبر مرگ او را می دهد ، خانواده تصمیم می گیرد انروز را مرخصی بگیرند و به گردش و تفریح بروند تا ملالت این مدت از سرشان به در رود .هیچکدام به یاد نمی اورد این چیزی که مرده همان پسری است که یک تنه کار می کرد و خرج همه را می داد .داستان با مرگ حشره پایان می یابد بدون اینکه بفهمیم چه شد که چنین بلایی بر سرش امد . اثار کافکا عموما به این شکل دارای اغاز و پایان مبهم هستند که خواننده را به فکر وا می دارند . این داستان در ابتدا به دل نمی نشیند حتی چندش اور است اما بعدها تمام فکر را به خود مشغول می کند تا جوابی برای سؤالاتی که ایجاد شده بیابد .سرنوشت این جوان بیچاره مثل همه کسانی است که بدون علاقه و بدون هدفی شخصی به کاری مشغولند بدون اینکه از زندگی خود لذت ببرند به امید روز رهایی تلاش می کنند و معلوم نیست انروز ایا فرا می رسد یا نه . گره گوار در افکار خود علاقه به اسودگی و خوابیدن بیش از انچه سهم اوست نشان می دهد او دوست ندارد سر کار برود و این ارزو با مسخ شدنش براورده می شود .او دیگر هیچ مسئولیتی ندارد و ازاد است اما همزمان با این ازادی تبدیل به موجود بی مصرفی می شود که برای هیچکس عزیز نیست شاید کافکا می خواهد این تفکر را القا کند که :

                   ما زنده به انیم که   ارام نگیریم     موجیم که اسودگی ما عدم ماست

    شاید بتوان این را هم اضافه کرد که به عقیده کافکا ادم هایی که زندگی خود را دوست ندارند و از ان لذت نمی برند مسخ شده هایی هستند که که به جای دیگران زندگی می کنند نه به جای خود . همچنانکه گره گوار کار می کند تا دیگران خوش باشند و از او رضایت داشته باشند و اگر پی به خود واقعی او ببرند دیگر قبولش ندارند به عبارت دیگر هیچکدام از ما ادم ها ان چیزی که نشان می دهیم نیستیم و در جلد دیگری فرو رفته ایم .



  • کلمات کلیدی : نقد، مسخ، کافکا
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/2/22ساعت  8:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>