سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

کاش می شد به بندش کشید! نمی شود. اصلا روی زمین بند نیست! هر چه من آرامم، او شلوغ و شیطان است. خیلی مواظبش هستم جایی نرود. سر هر کاری که باشم حواسم هست کجا می رود، کجا را نگاه می کند، اصلا در فکر چی وکیست. نمی گذارم جایی برود؛ اما همیشه که نمی توانم بیدار بمانم و مواظبش باشم. همینکه چشمم گرم می شود فرار می کند. کافی است لحظه ای خوابم ببرد حتی اگر چرتی کوتاه باشد. آنوقت می رود . در چشم بر هم زدنی می رود تمام گوشه کنارهای ممنوعه را می گردد. هر جا را که گفته ام نرو. تمام سوراخ سنبه ها را دید می زند. با هر کس می خواهد دیدار می کند، حرف می زند، دعوا می کند، کتک می زند، کتک می خورد....و بر می گردد. خسته و کوفته. همین است که هر وقت از خواب بیدار می شوم انگار که اصلا نخوابیده ام. روح سرگردان یعنی همین!



  • کلمات کلیدی : زندانی، فراری
  • نوشته شده در  سه شنبه 92/12/20ساعت  11:43 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>