سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

آب دارد دنیا را بر می دارد. سرِ بلندی ایستاده ایم. آبِ دریا ها دارد بالا می آید. تا بالای بلندی که ما هستیم هم آمده. هنوز تا زانوست اما هی دارد می آید بالاتر. عده ای از ترس آب، رفته اند توی اتاقکی نشسته اند.من هم کتاب قطوری گرفته ام دستم. نمی دانم چه کتابی است. با دو همراه، تصمیم می گیریم برویم سر کوه دماوند. یکیشان می گوید، محال است آب تا آنجا بالا بیاید. یادم می آید کوه دماوند پیش تر ها آتشفشان بوده است. کتابم را داده ام به همراهم که خودش هم دو تا کتاب زبان انگلیسی در دست دارد. او هم سیبی به من داده تا در حال رفتن به سمت کوه بخورم. سیب نیمه کاره از دستم می افتد. بر می دارد می اندازد دور و سیبی دیگر از توبره اش در می آورد و به من می دهد. دماوند از آنجا که ما هستیم دیده نمی شود. هنوز زیر پایمان آب نیست و همچنان به سوی کوه می رویم با سیب ها و کتابهایی که همراهمان است.
ساعت پنج صبح است. باز هم خواب آشفته دیده ام!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 93/5/14ساعت  10:51 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    بوی حلوا خانه را پر کرده. یادم نیست آخرین بار کِی حلوا پخته ام. حلوای سیاه دوست دارم از آنهایی که سر خاک مرده ها می برند و عین لباس عزا سیاه است و بویش آدم را مست می کند. 
    بالاخره از اتاق بیرون می آید با چشم های متورم. بوی حلوا را شنیده است لابد. یک کاغذ پر از خط خطی را نشانم می دهد. اسم همه را نوشته است.خودش می گوید. خنده ام می گیرد. لجش می گیرد: توی عزا نباید خندید! می دانم؛ ولی دست خودم نیست خنده ام می گیرد. سفارش کرده ام به کسی حرفی نزند. به خرجش نمی رود. مجلس ختم هم می خواهدبگیرد، با حضور همان ها که اسمشان را روی کاغذ خط خطی کرده است و من نمی دانم که هستند! آخر جوجه اش را همین امروز توی گلدانی کوچک دفن کرده است.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 93/5/14ساعت  10:49 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    درود بر روان نیاکان باستانی ما که پلیدی را می شناختند و احکام آنرا نیز می دانستند. این هم نمونه ای از اوستا:
    اوستا ، جلد دوم، صفحه 726 بند 46-49(وندیداد فرگرد ششم)
    پرسش : ای دادار جهانِ استومند!ای اشَوَن!
    دروج«نسو»{پلیدی مردار}تا چه اندازه از آبی روان را به گند و پلیدی و ناپاکی می آلاید؟
    اهوره مزدا پاسخ داد: سه گام از پایین دست آب،نه گام از بالا دست آب و شش گام از پهنای آب. تا هنگامی که مردار را از آب بر نگیرند،آن آب پاک و آشامیدنی نیست. پس باید مردار را از آب بیرون کشند و بر زمین خشک فرو گذارند.پس از آن که مردار بر گرفته شد و آب سه بار {سه موج}گذشت، آن آب پاک است و ستوران و مردمان می توانند مانند پیشتر از آن آب بیاشامند.



  • کلمات کلیدی : اوستا، احکام، پاکی
  • نوشته شده در  پنج شنبه 93/4/26ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    نمی دانم این اموات توی آن دنیا کار و زندگی ندارند که هر روز می آیند سراغ ما و می گویند بیا برویم؟! یا جناب عزرائیل خیلی دستش بند است که قوم و خویش را می فرستد دنبال ما؟ حالا کاش این اموات محترم حالا که زحمت می کشند می آیند، یک تقویم آن دنیایی هم برای ما بیاورند که بفهمیم دو روز و دو ماه و دو سال آنها چند ماه و چند سال و چند قرن ما می شود! گمانم بیست سالی می گذرد از آن زمانی که یکیشان گفته بود دو هفت? دیگر می برمت! ما همینطور مانده ایم وسط زمین و هوا سرگردان که بالاخره یعنی چند سال و چند ماه و چند روز دیگر!



  • کلمات کلیدی : اموات، تاریخ، تقویم
  • نوشته شده در  دوشنبه 93/4/23ساعت  10:10 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    هر روز صبح به تصویر توی آینه لبخند می زنم و می گویم: شرط می بندم امروز معجزه ای خواهد شد! اوهم نیشخندی می زند و می گوید:شرط می بندم که نخواهد شد! شبها به آینه نگاه نمی کنم. شرط را باخته ام.



  • کلمات کلیدی : معجزه، صبح
  • نوشته شده در  جمعه 93/4/20ساعت  12:18 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>