سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

کم کم دارد از این نوع داستان خوشم می آید. امروز کلی خندیده ام بعد از مدتها بی حوصلگی و خستگی از کار زیاد. گاهی بد نیست از این داستان ها هم بخوانم. حالا واقعا بچه های دوره راهنمایی از این داستان ها دوست دارند یا آنها هم می خوانند که بخندند؟
این هم نمونه ای دیگر البته با حذف چند سطر:
«یک سره بود که سر نبود. یک خره بود که خر نبود.یک دره بود که در نبود . یک روز سره و خره و دره رفتند گردش. رسیدند به کوهی که کوه نبود. خواستند از کوه بروند پایین ،طناب نداشتند. سری که سر نبود یک گوله طناب شد. طناب را گرفتند و از کوه آمدند پایین. رسیدند به نوک کوه. رو نوک کوه یک درّه بود . از درّه پریدند بالا. افتادند رو آسمان هشتم. ته آسمان یک دریا بود. ته دریا ننه هشت پا نشسته بود، قلیان می کشید. دودهای قلیانش دود نبودند ماهی بودند و ماهی نبودند کفترای چاهی بودند....
{سرانجام کفترها علف ها و درختهای زمین را می خورند و می روند توی قلیان و زمین خشک می شود و }خری که خر نبود زمین را جمع کرد و تو پالانش گذاشت و رفتند یک زمین دیگه بیاورند ...»



  • کلمات کلیدی : زمین، خر، سر، در، پست مدرن
  • نوشته شده در  شنبه 94/8/2ساعت  10:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>