سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

علی اشرف درویشیان نویسنده معاصر کرمانشاهی ، نویسنده رمان "سال های ابری" ، در کتاب "چون و چرا" که مجموعه ای از مقالات ،سخنرانی ها ،گفت و گو ها و نقد های اوست ، نوشته ای دارد با عنوان:

"به یاد جلال آل احمد"

در این نوشته خاطراتی از روزهایی که در دانشسرای عالی دوره مدیریت را می گذرانده نقل کرده است . روزهای سه شنبه کلاس نگارش آنان با جلال آل احمد  بوده است . درویشیان پیش از آن، کتابهای او را خوانده و با او آشنایی دارد اما از میان صد و هشتاد نفر دانشجو ،کمتر کسی نام او را شنیده و عکسش را هیچکس ندیده است :"اگر مثل هنرمندانی که عطش چاپ کردن عکسشان را دارند او هم عکسی در جایی چاپ کرده بود می شد زود شناختش ولی تا آنوقت عکسش را ندیده بودم ."

درویشیان کلاس جلال را متفاوت می بیند و چنین می نویسد :

"روزهای سه شنبه کلاسمان صورت دیگری به خود می گیرد . مثل اینکه از خواب یک هفته بیدار می شویم . اصلا از خواب همیشگی بیدار می شویم . پر از هیجان هستیم . احساس شهامت می کنیم . حتی کسانی هم که یک خط چیز ننوشته اند دو صفحه مطلب می نویسند . تا وارد می شود گچ های پای تخته را جمع می کند . بار دیگر باید حتما خودمان این کار را بکنیم . خیلی خجالتمان می دهد هفته پیش موضوعی به ما داده به نام آیین نگارش . هر کس چیزی نوشته است او هرگز به کسی نمی گوید :"بیا بخوان" می گوید :"هر کس زرنگ تر است خودش را پرت کند جلو و بخواند ."

هیچ وقت حضور و غیاب نمی کند . تجربه کرده ام که استادهای خوب و با سواد هیچگاه حضور و غیاب نمی کنند . دانشجویان بعضی کلاس ها درس هایشان را ول می کنند و به کلاس ما می آیند حتی از دانشکده های دیگر هم می آیند .

از لفظ قلم حرف زدن و شسته رفته نوشتن بدش می آید .می گوید :"حرفت را بزن .جلو دست و پای خودت را نگیر . همانطور که حرف می زنی بنویس ، حضرت."

یکی از بچه ها بلند می شود و می گوید :

"استاد من نمی توانم چیزی بنویسم . استعداد ندارم .چکار کنم ."

آل احمد می گوید :

"اولا استاد خودتی . ما معلمیم رئیس. ثانیا استعداد یعنی کشک . این را هم غربی ها توی دست و پای ما انداخته اند ثالثا چرا نمی توانی بنویسی؟"

دوست ما شروع می کند به حرف زدن و گفتن اینکه وقتی می خواهد بنویسد فلان و بهمان می شود . آل احمد بعد از کمی سکوت می گوید :

"خوب همه این چیزها را که گفتی بنویس من به عنوان بهترین نوشته از تو قبول می کنم ."

هر کس چیزی می خواند او دفترچه یک قرانی اش را از جیب بیرون می آورد و شروع می کند به یادداشت برداشتن. بعد تذکر می دهد . اگر شواهدی از قول دیگران بیاوری یا زیادی بر گفته خارجی ها تاکید کنی با دلخوری می گوید :

"حضرت خودت چه می گویی؟ تو چه عقیده داری ؟ آخر تو م آدمی . از خودت بگو ."

اگر یک ساعت حرف بزنی میان حرفت نمی دود با حوصله گوش می دهد مگر اینکه دیگر مزخرف بگویی که یک مرتبه می ترکد. سیگار اشنویش را آتش می زند بلند می شود قرمز می شود با مشت روی میز می کوبد همه ما را داغ می کند مثل کبریت است . مستقیم و شعله ور ،آتش در جانمان می ریزد . گرم می شویم .

به بیرون که نگاه می کنم ،زندگی را پر از مبارزه،پر از امید و پر از عشق به انسان می بینم .

در پایان این نوشته ، دانشجویان به خاطر برخی خواسته هایشان اعتصاب کرده و جلال نیز به انها پیوسته است . همه آنها را همراه جلال اخراج می کنند و برگه پایان ماموریتشان را می دهند . اما همین چند جلسه کوتاه با جلال تاثیری به یاد ماندنی بر آنان گذاشته است :"از چند نمونه که بگذریم دیگران مثل روزهای اول نیستند . فهرستی از کتاب های خوب تهیه دیده اند که به یکدیگر می دهند . چشم و گوششان باز شده . با سینه ای پر از امید و پر از کینه به شهرستان بر می گردیم . شوق مبارزه در لباس معلمی در چهره یکایک رفقا پیداست وقتی که قدم بر می دارند حس می کنی که زمین زیر پایشان می لرزد و پایه های پوسیده خیلی چیزهای دیگر هم می لرزد ."                                                                



  • کلمات کلیدی : درویشیان، نویسنده، آل احمد، استاد، کرمانشاه، مبارزه
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/12/26ساعت  6:2 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>