سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

دکتربیمارستان عکس ها را با دقت نگاه کرد و گفت:بععععععععععله! پاره شده !

دیسک را می گفت دیسک کمر من را !

خندیدم و گفتم : خوب حالا چه کار کنیم دوختنیه یا چسبوندنی؟!

دکتر نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت :بخواب ببینم.

مثل بچه آدم خوابیدم روی تخت. پای راستم را آرام بالا آورد. طوری نشد. پای چپم را تا نیمه بالا آورد که دادم در آمد.گفت:آهان ببین فرق پای چپ و راست رو!

گفتم : این رو که خودم از رو دردش می فهمم . حالا چاره چیه ؟

خیلی راحت گفت: باید جراحی بشه .

من هم راحت تر از او گفتم: وقت ندارم.کلی کلاس دارم نمیشه تعطیل کنم!

تاریخ عکس مال یک ماه پیش بود. دکتراعتراض کرد که چرا دیر اومدی؟ گفتم اومدم شما نبودید، رفتم.

با تعجب گفت : من نبودم ؟

گفتم : نه دیر اومدید من کلاس داشتم رفتم.

گفت: کلاس مهم تره یا سلامتی ات؟

ماندم که چه بگویم. یاد آن زمانی افتادم که یکی از اموات به خوابم آمده بود که : بیا برویم! و من گفته بودم وقت ندارم! او هم راهش را کشیده و رفته بود!اموات زبان آدم سرشان می شود اما این آدم های زنده نمی فهمند وقت ندارم یعنی چه!

آدمی که وقت مردن ندارد ، وقت جراحی دیسک دارد؟!

دکتر از محل کار و زندگی ام پرسید و این که بیمه تکمیلی دارم یا نه . جواب هایم تعجب آور بود: مدرس دانشگاهم کارم اینجا، خانه ام کرج، بیمه هم نه عادی دارم نه تکمیلی، این دفترچه هم خویش فرماست!

گفت: چه استاد دانشگاهی هستی که بیمه نداری پس برای این کلاسا داری خودتو می کشی؟ ارزش داره؟

گفتم: نداره ولی کار نکنم پول همین جراحی رو از کجا بیارم؟

دکتر کلی صغرا کبرا چید که باید به فکر سلامتی ات باشی. کلاس مهم نیست اگه سالم نباشی نمی تونی کار کنی و.....بالاخره این که: کمرت فلجه!

تا گفت فلج یاد سه سال و نیم پیش افتادم که بعد از آخرین اسباب کشی و بلند کردن کلی وسایل سنگین – یکی نبود بگوید زن دیوانه این کارها به تو چه ربطی دارد مگرمرد توی خانه نیست؟- رگ کمرم گرفته بود و تا چند روز نمی توانستم خم و راست شوم. همان موقع به یک بنده ی خوب خدا گفتم رگ سیاتیکه . ولی او گفت از این حرفا نزن! رگ سیاتیک آدم رو فلج می کنه! آن بنده ی خوب خدا بعدها هم که می دید کمرم روز به روز بدتر می شود، هیچوقت پی گیر نشد که ریشه درد کجاست و بالاخره فلج می کند یا نه . یاد آن بنده ی خدا بیامرز که افتادم در دلم دعا کردم :

هرکجا هست خدایا به سلامت دارش!

گرچه « یار با ما بی وفایی می کند»ولی:

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

بل که دعای خیر به خودم برگردد که گفته اند:

این جهان کوهست و فعل ما ندا         سوی ما آید نداها را صدا  

خلاصه این که جناب دکتر فرمودند: باید فوری جراحی بشی. سه روز بیمارستان می خوابی، ده روز خانه. تا دوماه هم نباید کار کنی!

گفتم : من فعلا که نمی تونم، تازه کلاس های تابستونی شروع میشه. شاید شهریور بتونم بیست روز وقت خالی گیر بیارم برای جراحی.

دکتر که دید من آدم بشو نیستم گفت فعلا یه عکس از نوار عصب برات می نویسم برو انجام بده ، بعد بیا ببینم چه کارمی کنم. و تاکید کرد: نری سه ماه دیگه بیای!

از پیش دکتر که بیرون آمدیم ، دوستی که همراهم بود و همیشه بار مشکلاتم را به دوش می کشد و کارمند همان بیمارستان است عکس را از دستم گرفت و گفت:باشه به چند تا دکتر دیگه نشون بدم همینطوری نمیشه زیر بار جراحی رفت.

در راه دانشگاه درد کمرم از همیشه بیشتر بود. یادم آمد که روز گذشته کیف سنگینی حمل کرده ام و دکتر گفته بود که بار سنگین بلند نکن. هنوز عادت نکرده ام. هنوز در همان شور و شر جوانی و حماقت دیرین به سر می برم . به دردها می خندم و فکر می کنم خودش درست می شود. واقعا می شود؟ خوب که فکر می کنم می بینم تقصیر من هم نیست و بار سنگین اگر بلند نکنم بالا و پایین رفتن از پله های مترو و دانشگاه و پل های عابر و حتی کلاس های دانشگاه را چه کنم؟ همه چیز که دست خودم نیست: و چون درازل قلم ارادت رانده باشند و رقم حدوث کشیده...

پیش از رفتن به دانشگاه سری به بانک می زنم و سری هم به اداره بیمه . روزی نیست که چند کار اینچنینی نداشته باشم. من می توانم دو ماه بخوابم؟!سعی می کنم به هیچ چیز فکر نکنم و در دل می گویم:

تا یار چه را خواهد و میلش به چه باشد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 91/4/1ساعت  11:10 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>