سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

تاریخ بلعمی تالیف محمد بن محمد بلعمی ترجمه تاریخ طبری است که در قرن پنجم انجام گرفته است این کتاب به گفته هرمان اته قدیمی ترین اثر تاریخی ادب پارسی است که به امر منصوربن نوح انجام شد و در مدتی مدید نه تنها از لحاظ زمان بلکه از لحاظتاریخی هم مهمترین اثر منثور ادب قدیم ایران شمرده شد و به گفته بهار پس از مقدمه شاهنامه قدیمی ترین سند نثر فارسی است که به دست ما رسیده است و از امتیازات این ترجمه یکی انست که بسیار مفصل است ومی توان از ان دریای ژرف گوهرهای شگرف و نفایس و فواید بی شمار به دامن کرد. همچنین تئودور نولدکه این کتاب را دارای ارزشچندانی نمی داند و انرا از نظرگاه های دیگر بیشتر قابل توجه می شمارد بر خلاف کریستن سن که انرا یکی ار منابع مهم تاریخ ایران در زمان ساسانیان می شمارد.

اینک مطلبی از این کتاب:

خراج در عهد قباد وانوشروان

پیش از قباد در جهان خراج نبود مگر ده یک و پنج یک و چهار یک و جایی بود که بیست یک گرفتندی به مقدار آبادانی و نزدیکی و دوری آب . پس قباد بفرمود تا همه مملکت را مساحت کردند . قباد بمرد و وصیت کرد مَر انوشروان را که "این مساحت را تمام کن و خراج نِه و مردمان را از سختی دَه یک و پنج یک برهان "و این را سببی بود که قباد چنین کرد و محمدبن جریر تمام نگفته است و من بگویم :

روزی قباد برنشسته و به روستای سواد اندر همی شد و موبد موبدان با وی بود. پس قباد تنها از پس صیدی شد و وقت انگور رسیدن بود. قباد سر کوهی رسید نظر کرد به زیر آن کوه دیهی دید چشم او بر زنی افتاد که بر سر تنور ایستاده بود و نان همی پخت و پسرکی خرد سه ساله پیش وی ایستاده ناگاه به باغ اندر آمد و خوشه ای انگور بگرفت که بخورد . آن زن پسرک را بزد و نگذاشت که آن انگور را بخورد و آن انگور از وی باز ستد و بر شاخ رز بست. قباد را عجب آمد از بخیلی آن زن . از کوه فرود آمد و به در آن باغ رفت و آن زن را گفت "این رز از آن کیست؟" گفت " از آن من"گفت "این کودک از آن کیست؟" گفت " از آن من " گفت " آن انگور را از وی چرا گرفتی و او را بزدی و آن مقدار انگور به فرزند خود روا نداشتی؟" زن گفت " ما را بر خواسته خویش امر نیست زیرا که ملک را اندر این نصیب است تا کس ملک نیاید و بهر? ملک جدا نکند و حزر نکند ما دست بدین نیاریم کردن."  قباد گفت " این که  تو همی گویی در هم? پادشاهی چنین است؟" گفت "همه جای چنین است ." قباد را دل بسوخت بر رعیت و بر سر کوه بر شد تا سپاه فراز آمدند و موبد موبدان بیامد قباد این قصه به او گفت و گفت "من این قصه نپسندم که کسی خواست? خود تصرف نیارد کردن از جهت من و درخت بنشانند و بار آورد و از بهر من دست بدان نیارند کردن. این را تدبیری کنید که مرا بر ایشان وظیفه ای بوَد و خواسته های ایشان بر ایشان مباح بوَد تا هرچه خواهند کنند." موبد موبدان و وزیران گفتند:"این را تدبیر آن است که زمین های همه مملکت و رزها را همه مساحت کنند تا چند جفت بود و درختان بار اور بشمری تا چند بود . پس بر هر جفتی زمین و جفتی رز و بر هر درختی بار اور بشمری تا چند بود . پس بر هر جفتی زمین یک درم یا دو یا سه کم و بیش چنانکه واجب آید به حکم تنگی زمین و نزدیکی و دوری آب آن هرچه خواهند کنند و وظیفه بر ایشان دِرُم بود و هر گاه که خواهند بستانند" قباد گفت "چنبن کنید" و به خانه شد و مسّاحان را گرد کرد تا همه مملکت را مساحت کنند و این به آخر عمر قباد بود و او را مرگ فراز آمد و هنوز مساحت تمام نکرده بودند . پس چون دانست که خواهد مردن ، انوشروان را بفرمود که "این مساحت را تمام کن و این وظیفه خراج بنه " انوشروان آن مساحت تمام کرد و خراج معین کرد .

 



  • کلمات کلیدی : خراج، قباد، انوشروان
  • نوشته شده در  دوشنبه 89/5/25ساعت  11:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>