سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق
                                  

آتشکده آدریان واقع در خیابان میرزا کوچک خان تهران دارای بنایی قدیمی است با سردری که بر آن جمله "خشنوتره اهورامزدا" خود نمایی می کند. در چوبی و قدیمی بنا نشان از تاریخی کهن دارد و ایوانش با ستون هایی چند مزین شده است . فضای آتشدان نیز که هیچ تزئینی در آن دیده نمی شود، آتشدانی فلزی را به نمایش می گذارد که آتش درون آن همیشه روشن و افروخته است گرچه شعله نمی کشد اما زنده است. برخورد خوب خادمان آتشکده و لحن زیبای گفتارشان همراه با مهمان نوازی ، گویای صفات برجسته ایرانیان اصیل و پیروان این دین کهن است.

پیروان دین زرتشتی که از سوی سایر ادیان به آتش پرستی متهمند، خود را پیرو خدای یکتا می دانند که آتش یکی از مظاهر آن است و قابل احترام نه سزاوار پرستش . با این توضیح که پرستیدن در زبان فارسی به معنی پرستاری و نگهداری و مواظبت است و آتش پرست نیز به معنی نگهبان آتش به کار می رفته است نه اینکه آتش به عنوان خدا و آفریننده موجودات مورد پرستش قرار گیرد. با این تفاصیل، آشنایی با دینی که در روزگاری نه چندان دور همه ایرانیان به آن معتقد بودند، دور از فایده نیست.  

کتابچه کوچکی که انجمن زرتشتیان آماده نموده حاوی مطالب کمی راجع به این دین است که مواردی از آن را در اینجا می خوانید :

"اشوزرتشت پیام آور دین راستی و خرد 1768سال پیش از میلاد به روز ششم فروردین در سرزمین ایران زاده شد . اشوزرتشت در نوجوانی باورهای خرافی مردم و پرستش خدایان پنداری را نادرست تشخیص داد. آنگاه در 20 سالگی تنهایی را برگزید و به طبیعت روی آورد و پروردگار خود را با دیده دل شناخت . وی در 30 سالگی از سوی خداوند به پیامبری برگزیده شد و برای نخستین بار یکتاپرستی را به جهانیان سفارش کرد .در اندیشه و پیام اشوزرتشت خداوند هستی بخش ، اهورامزدا نام دارد اهورا یعنی هستی بخش و مز یعنی بزرگ و دا از دانش و دانایی آمده است .از دیدگاه اشوزرتشت خداوند کینه توز، انتقامجو،خشمناک و مجازات گر نیست بلکه سراسر نیکی و داد است .گاتا ها کتاب آسمانی و دینی زرتشتیان می باشد که توسط اشوزرتشت به نگارش در آمده و در دل یسنا جای گرفته است . پنج بخش دیگر اوستا شامل یسنا ، یشت ها ،وندیداد ،ویسپرد و خرده اوستا توسط انجمن مغان و موبدان بزرگ در درازنای تاریخ نوشته شده و کتاب های مذهبی زرتشتیان بوده و بسیار گرامی می باشند .

اصول دین زرتشتی

دین زرتشتی دارای 9 اصل کلی به ترتیب زیر است :

  1. باور به اهورامزدا خدای یکتا و بی همتا
  2. باور به پیامبری اشوزرتشت
  3. باور به بقای روح و جهان مینوی
  4. باور به قانون اشا (راستی و پاکی و عشق اهورایی)
  5. باور به برابری انسان ها
  6. باور به امشاسپندان و هفت پایه عرفان زرتشتی
  7. باور به داد و دهش و دستگیری از نیازمندان
  8. باور به سپنته (مقدس) بودن چهار عنصر"آب،باد، خاک و اتش " و پاک نگه داشتن محیط زیست
  9. باور به فرشکرد(نوآوری)

گزیده ای از پیام اشوزرتشت

خوشبختی از آن کسی است که در پی خوشبختی دیگران باشد (یسنا 43 بند 1)

از کسانی باشیم که جهان را به سوی تازگی و آبادانی و مردم را به سوی راستی و پارسایی راهنمایی می کنند.(یسنا30 بند 9)

بهترین گفته ها را به گوش بشنویدف با اندیشه ای روشن بر آن بنگرید، سپس هر زن و مرد آزادانه راه خود را برگزیند.(یسنا30 بند 2)"

 



  • کلمات کلیدی : ایران، زرتشت، دین، آتشکده، آدریان
  • نوشته شده در  جمعه 89/6/26ساعت  9:1 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    آغاز قرن دوم هجری، یکی از شهرهای نزدیک سمرقند

    در آغاز قرن دوم هجری/ هشتم میلادی، سپاه اسلام همچنان درگیر فتح سرزمین‌های شرقی ایران بود و به ویژه در سرزمین باستانی سُغد با مقاومت شدیدی روبه‌رو شد. این سرزمین، در شرق ایران زمین قرار داشت و شهرهای سمرقند و بخارا مراکز اصلی آن بودند. سغد در آن هنگام که مورد حمله اعراب قرار گرفت برای حدود دو هزار سال مرکز نگهبانی از راه ابریشم و ترویج آیین‌های ایرانی در چین و ماچین بود و گرانیگاه فرهنگ ایرانی محسوب می‌شد. سغد و خوارزم و بلخ و سرزمین‌های پیرامون آن در دوران اسلامی در قالب خراسان بزرگ با هم ادغام شد. این سرزمین که از طبرستان باستانی تا مرزهای ترکمنستان و ازبکستان امروزین کشیده شده است، همان جایی بود که در زمان حمله اسکندر به هخامنشیان بیشترین مقاومت را از خود نشان داد، و در زمان قیام ابومسلم خراسانی نیز نطفه خیزش ایرانیان برای راندن امویان در همین‌جا بسته شد. نخستین شاعران بزرگ فارسی زبان- رودکی و شهید بلخی و فردوسی و … در این سرزمین زاده شدند، و اساطیری- مانند داستان رستم-  را به نظم درآوردند که به ویژه در این قلمرو رواج داشت. در آغاز قرن دوم هجری، زمانی که آخرین جنگاوران سغدی در برابر اعراب مقاومت می‌کردند، مجموعه‌ای از اسناد در جایی به نام کوه مغ در قلعه‌ای پنهان شد، که پس از هزار و دویست سال در قرن گذشته کشف شد. از میان این متون، طولانی‌تر از همه سند ازدواجی است که به خوبی گویای تمدن ایرانیان کهن و نوع روابط میان زن و مرد در ایران شرقی باستان است. برابری حقوق زن و مرد، و آزادی روشن و دادگرانه میان این دو شریک زندگی به همراه ذکر شرط و شروطی که آشکارا برای حفظ این آزادی تدوین شده، چنان صریح در متن سند آمده که ما را از شرح اضافی بی‌نیاز می‌سازد. در اینجا متن سند ازدواج را با کمی ویرایش می‌خوانید:

    به تاریخ دهمین سال سلطنت شاه ترخون، در ماه مسواویچ (دی‌ماه)، در آسمان روچ (آسمان روز) اوتکین ملقب به نیدن دختری به نام دغدغونچه ملقب به چته دختر ویوس را که تحت قیمومیت چیر فرزند و خزنک  پادشاه  نوکت است، خواستگاری کرد و او را به زنی گرفت. چیر، این زن تحت قیمومیت خود را بر اساس قانون و با شرایط زیر به عقد او درآورد: بگذار اوتکین، چته را همچون همسری محبوب و محترم داشته باشد. به او خوراک و پوشاک، و تزئینات بدهد. او را با احترام و محبت در خانه خود به عنوان همسری با حقوق کامل نگهداری نماید. همان‌طور که یک مرد شریف یک زن شریف را همسر خود می‌سازد و چته نیز اوتکین را همچون شوهر محبوب و محترم بدارد. او باید مواظب رفاه و سعادت او باشد چون که زن شریف را مرد شریف شوهر است.

    در آینده چنانکه اوتکین بدون اجازه چته، زن، کنیز یا خانم دیگری را بدون رضایت چته به خانه بیاورد. پس اوتکین شوهر باید به همسرش چته مبلغ سی درهم دینار سالم و خالص بپردازد. بعد از آن بگذار که این زن را نه به عنوان همسر و نه همچون کنیز نپذیرد و (چته) او را از نزدش براند. در آتیه چنانچه اوتکین تصمیم بگیرد که این چته را همچون زوجه دیگر نداشته باشد، در آن صورت بگذار که او را با خوراک، با کالا، و اثاثیه با خود گرفته‌ام و مبلغ دریافتی‌اش بدون هیچ‌گونه تعهد آزاد کند و او را در قبال زوجه‌اش هیچ‌گونه تعهد دیگری نخواهد بود و او به پرداخت هیچ چیز دیگری متعهد نمی‌گردد. سپس او می‌تواند با همان زنی که مورد نظرش است ازدواج کند. همچنین اگر چته تصمیم بگیرد که دیگر همسر اوتکین نباشد، پس بگذار که او را ترک نماید. در آن صورت بگذار او پوشاک  قابل  استفاده، تزئینات و کالایی را که از اوتکین به او تعلق می‌گیرد، از شوهرش نگیرد. اما اموال خصوصی و دارایی استحقاقی‌اش را بگذار با خودش ببرد. و او را در قبال شوهرش دیگر هیچ گونه تعهدی نخواهد بود و دیگر مدیون  به هیچ‌گونه پرداختی هم نخواهد بود. بعد از آن او حق دارد با هر مرد دیگری که دلش بخواهد ازدواج کند.

    اگر اوتکین مرتکب گناه یا اعمال زشت (جرمی) گردد خودش مسئول خواهد بود و بگذار خودش (جریمه) را بپردازد. چنانچه او به جهت غلام یا غلام بدهکار یا اسیر به دست کسی گرفتار گردد یا تحت حمایت کسی برود (به موالی بپیوندد)، در آن صورت چته و فرزندان او بدون هیچ تعهدی باید آزاد باشند. اما اگر چته مرتکب گناهی با رفتار زشتی (جرمی) گردید بگذار خود او مسئول باشد. چنانچه او به حیث کنیز یا غلام بدهکار یا اسیر به دست کسی گرفتار گردید یا تحت حمایت کسی رفت، در آن صورت باید اوتکین به همراه فرزندانش بدون هیچ‌گونه قید و شرطی آزاد باشند. به این ترتیب یکی مسئول گناه و رفتار زشت دیگری نخواهد بود. سند عقد ازدواج حاضر در محل قوانین در حضور وخغوکان فرزند ورخنان منعقد گردید و اشخاص زیر حاضر بودند: سکاتچ فرزند شیشچ، چخرین فرزند رامچ، شاو فرزند ماخک، راقم سند رامتیش فرزند وغشفرن.



  • کلمات کلیدی : ایران، باستان، ازدواج، سند
  • نوشته شده در  چهارشنبه 88/10/16ساعت  12:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    اشرف الدین گیلانی شاعر معروف دوره مشروطه ، در طنز پرداری دست بلندی دارد. گر چه برخی می گویند اشعار وی تاریخ مصرفش گذشته و فقط برای همان زمان سروده شده ،اما به گمان من چنین نیست هر یک از اشعار وی را می توان با برهه های مختلف تاریخ ایران تطبیق داد چنانکه بسیاری از اشعار این شاعر ملی در این زمان به کار می آید . شعرخنده می آید مرا یکی از اشعاری است که در قالبی تازه به شکل نوعی چهارپاره سروده شده به طوری که سه مصراع با هم قافیه می شوند و مصراع چهارم دارای ردیفی تکرار شونده است . این قالب در دوره مشروطه کاربرد فراوانی دارد که بیشتر هم در اشعار همین شاعر دیده می شود :

     ای نسیم از وضع ایران خنده می گیرد مرا                     صبح اندر سبزه میدان خنده می گیرد مرا

    شب به پهلوی خیابان خنده میگیرد مرا                          روز و شب با چشم گریان خنده می گیرد مرا

    رفته بودم بنده سوی اصفهان یکماه پیش                        نصف شب رفتم به حمام و حنا بستم به ریش

    سهو کردم صبح دیدم آن حنا بوده سریش                       از سبیل و ریش لرزان خنده می گیرد مرا

    زاصفهان رفتم سوی شیراز با سوز و گداز                  در میان راه ملحق شد به من یک حقه باز

    داشت یک میمون و یک بزغاله با ریش دراز                بود آن بز همچو شیطان خنده می گیرد مرا

    وارد شیراز گشتم با رخی از غصه زرد                      رو به رکناباد رفتم تا بنوشم آب سرد

    پیرمردی پیشم آمد صحبت مشروطه کرد                      واقعا از نطق پیران خنده می گیرد مرا

    آن زمان مشروط? اول مرا آمد به یاد                          آن جرایدهای رنگارنگ و فتوای جهاد

    صور اسرافیل و آن هنگام? فریاد و داد                        زان فداکاری به میدان خنده می گیرد مرا

    گاه یاد آمد مرا آشوب آذربایجان                                 گاه از دعوای زنجان خنده می گیرد مرا

    زان ضررهایی که بر ملت رسید از مال و جان             جنگ باقر خان و جوش و شورش ستارخان

    گاه می آید به یادم رشت و آن هنگامه ها                       صبح در مسجد ز سر برداشتن عمامه ها

    وان فرستادن به تهران محرمانه نامه ها                       رفتن یَفرَم به تهران خنده می گیرد مرا

    پس به خاطر آمدم ان شورش و خون ریختن                  کشتن و سوزاندن و تبعید و دار آویختن

    رشته شرع و دیانت را ز هم بگسیختن                        زاتفاق اهل ایران خنده می گیرد مرا

    حال شش روز است من از شهر شیراز آمدم                 سوی تهران با رفیقی شوخ و طناز امدم

    مثل اردک رفته بودم بدتر از غاز آمدم                         می روم پیش رفیقان خنده می گیرد مرا

    در بهارستان سیاحت می کنم مبهوت و مات                  هی به گوشم می رسد آوازه "من مات فات "

    گشت مجلس جای بابا طاهرو عین القضات                   از سخنهای وکیلان خنده می گیرد مرا

    از غم ملت به اعضایم فتاده زلزله                                آمدم سوی وطن لیکن فتادم در تله

    چشم وگوشم بسته گشت و عقل و هوشم شد یله              مانده ام مبهوت و حیران خنده می گیرد مرا

    میهمان بودند دیشب جمعی از یاران من                        گریه می کردند بر حالم هواداران من

    گفتگو از پارلمان کردند غمخواران من                         از اشارتهای مهمان خنده می گیرد مرا

    ان یکی می گفت در ورجون عجب دعواستی                 دیگری می گفت در لندن عجب غوغاستی

    این همه دعوا سر کهنه لحاف ماستی                             زین خبرهای پریشان خنده می گیرد مرا

    گفتگو از شهرها شد وز بلای ناگهان                             ان یکی از یزد می گفت و یکی از اصفهان

    پای طاق و صحنه و کنگاور و کرمانشهان                   از قم و تفریش و کاشان خنده می گیرد مرا

    سفره گستردند و ساکت گشت مجلس یکسره                  جلوه گر شد عارض قرقاول و کبک و بره

    ظرف های افشره بشقاب های پر کره                            از پلوهای فراوان خنده می گیرد مرا

    می خورم مرغ و فسنجان خنده می گیرد مرا                 از سکوت اهل عرفان خنده می گیرد مرا



  • کلمات کلیدی : نسیم شمال، فسنجان، خنده، ایران، سبزه میدان
  • نوشته شده در  یکشنبه 88/3/24ساعت  8:24 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>