سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

صبح شده، هوا سرد است و دلم می خواهد باز هم بخوابم؛ اما نمی شود چون کله سحر آقا خرگوشه پرید روی سرم و مثل همیشه دعوامان شد.اصلا حالیش نمیشود.ورزش صبحگاهی اش این است که در یک خط مستقیم از ته آشپزخانه بدود بیاید توی هال و از آنجا تا ته اطاق خواب بعد با سرعت بپیچد و بپرد روی تخت؛ چند تا پرش بلند روی تخت بزند که معمولا سرو کله من هم زیر مشت و لگد گرفته میشود بعد دوباره بپرد پایین و برود ته آشپزخانه . این دور تسلسل نمی دانم چندین بار تکرار میشود ولی معمولا تا وقتی من از جایم بلند نشوم و از خیر خواب نگذرم،

ادامه دارد ادامه مطلب...


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 91/8/2ساعت  11:32 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    از دفتراسناد رسمی که بیرون آمدم، یکراست رفتم گل فروشی و به مناسبت خرید خانه تازه برای خودم یک دسته گل خریدم!در راه که می آمدم از جلوی مغازه لوازم خانگی گذشتم و حیفم آمد که یک کادو هم نخرم !یک دسته گل خالی که خجالت آور است. یک گلدان خیلی قشنگ برای خودم خریدم که هر وقت به خانه تازه رفتم، بگذارم گوشه پذیرایی. خانه بزرگ است و باید یکجوری پر شود. وقتی رسیدم خانه کلی خجالت کشیدم آخر یادم رفته بود گلدان را کادوکنم . همه چیز لو رفت!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 91/7/15ساعت  11:2 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    دکتربیمارستان عکس ها را با دقت نگاه کرد و گفت:بععععععععععله! پاره شده !

    دیسک را می گفت دیسک کمر من را !

    خندیدم و گفتم : خوب حالا چه کار کنیم دوختنیه یا چسبوندنی؟!

    دکتر نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت :بخواب ببینم.

    مثل بچه آدم خوابیدم روی تخت. پای راستم را آرام بالا آورد. طوری نشد. پای چپم را تا نیمه بالا آورد که دادم در آمد.گفت:آهان ببین فرق پای چپ و راست رو!

    گفتم : این رو که خودم از رو دردش می فهمم . حالا چاره چیه ؟

    خیلی راحت گفت: باید جراحی بشه .

    من هم راحت تر از او گفتم: وقت ندارم.کلی کلاس دارم نمیشه تعطیل کنم!

    تاریخ عکس مال یک ماه پیش بود. دکتراعتراض کرد که چرا دیر اومدی؟ گفتم اومدم شما نبودید، رفتم.

    با تعجب گفت : من نبودم ؟

    گفتم : نه دیر اومدید من کلاس داشتم رفتم.

    گفت: کلاس مهم تره یا سلامتی ات؟

    ماندم که چه بگویم. یاد آن زمانی افتادم که یکی از اموات به خوابم آمده بود که : بیا برویم! و من گفته بودم وقت ندارم! او هم راهش را کشیده و رفته بود!اموات زبان آدم سرشان می شود اما این آدم های زنده نمی فهمند وقت ندارم یعنی چه!

    آدمی که وقت مردن ندارد ، وقت جراحی دیسک دارد؟!

    دکتر از محل کار و زندگی ام پرسید و این که بیمه تکمیلی دارم یا نه . جواب هایم تعجب آور بود: مدرس دانشگاهم کارم اینجا، خانه ام کرج، بیمه هم نه عادی دارم نه تکمیلی، این دفترچه هم خویش فرماست!

    گفت: چه استاد دانشگاهی هستی که بیمه نداری پس برای این کلاسا داری خودتو می کشی؟ ارزش داره؟

    گفتم: نداره ولی کار نکنم پول همین جراحی رو از کجا بیارم؟

    دکتر کلی صغرا کبرا چید که باید به فکر سلامتی ات باشی. کلاس مهم نیست اگه سالم نباشی نمی تونی کار کنی و.....بالاخره این که: کمرت فلجه!

    تا گفت فلج یاد سه سال و نیم پیش افتادم که بعد از آخرین اسباب کشی و بلند کردن کلی وسایل سنگین – یکی نبود بگوید زن دیوانه این کارها به تو چه ربطی دارد مگرمرد توی خانه نیست؟- رگ کمرم گرفته بود و تا چند روز نمی توانستم خم و راست شوم. همان موقع به یک بنده ی خوب خدا گفتم رگ سیاتیکه . ولی او گفت از این حرفا نزن! رگ سیاتیک آدم رو فلج می کنه! آن بنده ی خوب خدا بعدها هم که می دید کمرم روز به روز بدتر می شود، هیچوقت پی گیر نشد که ریشه درد کجاست و بالاخره فلج می کند یا نه . یاد آن بنده ی خدا بیامرز که افتادم در دلم دعا کردم :

    هرکجا هست خدایا به سلامت دارش!

    گرچه « یار با ما بی وفایی می کند»ولی:

    ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

    بل که دعای خیر به خودم برگردد که گفته اند:

    این جهان کوهست و فعل ما ندا         سوی ما آید نداها را صدا  

    خلاصه این که جناب دکتر فرمودند: باید فوری جراحی بشی. سه روز بیمارستان می خوابی، ده روز خانه. تا دوماه هم نباید کار کنی!

    گفتم : من فعلا که نمی تونم، تازه کلاس های تابستونی شروع میشه. شاید شهریور بتونم بیست روز وقت خالی گیر بیارم برای جراحی.

    دکتر که دید من آدم بشو نیستم گفت فعلا یه عکس از نوار عصب برات می نویسم برو انجام بده ، بعد بیا ببینم چه کارمی کنم. و تاکید کرد: نری سه ماه دیگه بیای!

    از پیش دکتر که بیرون آمدیم ، دوستی که همراهم بود و همیشه بار مشکلاتم را به دوش می کشد و کارمند همان بیمارستان است عکس را از دستم گرفت و گفت:باشه به چند تا دکتر دیگه نشون بدم همینطوری نمیشه زیر بار جراحی رفت.

    در راه دانشگاه درد کمرم از همیشه بیشتر بود. یادم آمد که روز گذشته کیف سنگینی حمل کرده ام و دکتر گفته بود که بار سنگین بلند نکن. هنوز عادت نکرده ام. هنوز در همان شور و شر جوانی و حماقت دیرین به سر می برم . به دردها می خندم و فکر می کنم خودش درست می شود. واقعا می شود؟ خوب که فکر می کنم می بینم تقصیر من هم نیست و بار سنگین اگر بلند نکنم بالا و پایین رفتن از پله های مترو و دانشگاه و پل های عابر و حتی کلاس های دانشگاه را چه کنم؟ همه چیز که دست خودم نیست: و چون درازل قلم ارادت رانده باشند و رقم حدوث کشیده...

    پیش از رفتن به دانشگاه سری به بانک می زنم و سری هم به اداره بیمه . روزی نیست که چند کار اینچنینی نداشته باشم. من می توانم دو ماه بخوابم؟!سعی می کنم به هیچ چیز فکر نکنم و در دل می گویم:

    تا یار چه را خواهد و میلش به چه باشد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 91/4/1ساعت  11:10 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    سخنی در پیشینه پایگاه زنان در فرهنگ ایرانی

    در زبان انگلیسی مردmanو زنwoman و در فرانسوی مرد(home ) و زن(femme )و در آلمانی کهن زن(weib )خوانده می شود .و با آنگه واژه "ویب"آلمانی بستگی به نام مرد را نشان نمی دهد روشن است که نام زن در هر سه زبان به نام مرد پیوستگی دارد و به سخنی دیگر مرد در آن سه کشور ستون و میخ پرگار زندگی است و زن به او پیوسته است و بر گرد او می چرخد .

    این پیوستگی از دورترین زمان ها که این واژه ها پدید آمده اند بوده و تاکنون نیز بر همان روال است زیرا که زن اروپایی در این زمان تا به شوهر نرفته است با نام خانوادگی خود زندگی می کند و همین که به خانه شوهر رفت نامش دیگر می شود و او را به نام شوهرش می خوانند تا آنجا که اگر از شوی خویش نیز جدا شود باز باید همان نام را به کار برد مگر آنکه پسان به مردی دیگر شوی کند که اگر چنین کند باز نام مرد تازه بر روی اوست.

    اکنون که این وابستگی زنان انگلیسی ، آلمانی و فرانسوی به مرد روشن شد باید دانست که ریشه نامگزاری آن نیز از همین داستان مایه می گیرد .

    در زبان اوستایی واژه "ود"برابر با ازدواج یا جفتگیری است و"towed "انگلیسی نیز از همین ریشه برآمده است . آنگاه این واژهدر زبان پهلوی در واژه "ویپ"خود را نشان می دهد که ریشه "ویپک" است و "ویبک" زن مرد دیده باشد . از این واژه با اندکی دگرگونی کنش"fuck "انگلیسی و "ficken "آلمانی و دیگر زبان های اروپایی برآمده است .

    اکنون برگردیم به "woman" انگلیسی که که ریشه "ویپ" و "ود" در آغاز آن است و آن کسی است که مرد با وی جفت می شود و بدین روی زن در آن فرهنگ "جنس دوم" خوانده می شود زیرا که هستی اش برای مرد است .در زبان آلمانی کهن نیز گونه ای دیگر از واژه "ویپ"و "ویپک" است و همین واژه در انگلیسی به گونه "wife"خوانده می شود .

    زن در میان برخی تیره های اروپایی که ریشه کهن تر دارند چونان سربی ، ایتالیایی،یونانی و روسی نامی ویژه خود دارد.اگر چه زبانشناسان اروپایی همه آنها را از ریشه "ژنوس"یونانی می دانند؛ اما باید دانست که ساده تر از ریشه یونانی "ژن " کردی و "زن" فارسی است که از ریشه "کئی نی"اوستایی و "کن"پهلوی برآمده است که برابر است با دارنده خانه.

    بر این بنیاد در فرهنگ ایرانی "زن " همان نام را دارد که در دوران کهن مادر سالاری داشته و دارندگی خانه بدو باز می گرددباز انکه مرد از ریشه "مَرِتَ"است که مردن و درگذشتن را می رساند .

    این پاژنام زن به نشانه دارنده خانه اگر چه در ایران هنوز برای زنان به کار می رود اما در درازنای چند هزار سال ، زن در فرهنگ ایرانی نام های دیگر نیز به خود گرفته است که شایسته نگرش است .

    یکی از نام هایی که برای زن از دوره اوستایی تاکنون به کار می رود،"بانو"است که در اوستا فروغ و روشنایی است و در این فرهنگ بانوی خانه یا زن خانه روشنایی و چراغ خانه به شمار می رفته و می رود.

    این واژه در پهلوی به گونه"بانوک"و در فارسی "بانو"به همان گونه کاربرد دارد تا آنجا که پاژنام همگانی زنان کدبانو است که د ران"کد"خانه است و "بانو"همان روشنایی.

    افزون بر این مردان زنان خود را همدوش یا همسر یعنی کسی که در همه کارهای زندگی و در همه جا برابر است می خوانند .

    برگرفته از کتاب"حقوق جهان درایران باستان" اثر ارزشمند دکتر فریدون جنیدی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 91/2/19ساعت  10:26 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    خلد گر به پا خاری آسان برآرم

                                چه سازم به خاری که در دل نشیند



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 91/2/2ساعت  12:27 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    شهرگربه ها نام کتابی تصویری است به طول چهارمتر که شامل تصاویری است بسیار زیبا برای کودکان پیش دبستانی. کودکان می توانند از روی تصاویر داستان را تعریف کنند. در پشت صفحات کتاب همین تصاویر به صورت بی رنگ چاپ شده که توسط کودکان رنگامیزی می شود.

    این کتاب که فضایی بسیار شاد از شهری کامل را نشان می دهد توسط نشر دیبایه به چاپ

     

    رسیده و در نمایشگاه کتاب اردیبهشت 90 عرضه شده است.    



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 91/1/21ساعت  1:23 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 91/1/21ساعت  1:12 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    هوا سرد نیست اما آفتاب هنوز در نیامده . خنکی دم صبح ملال آور است . جمعیت در ایستگاه مترو کپه کپه منتظر ایستاده .

    ساعت 38/6 دقیقه متروی سریع کرج به مقصد صادقیه وارد ایستگاه می شود . در که باز می شود جمعیت هجوم می برد صدای جیغ ،نفرین ،فریاد ،خنده ،همه در هم می آمیزد با ضربه ای محکم به داخل پرت می شوم بدون اینکه اراده ای برای رفتن یا نرفتن داشته باشم . در بسته می شود . مترو راه می افتد. جای تکان خوردن نیست چادرم جایی گیر کرده و گردنم انگار سکته کرده باشم کج مانده ،یک دستم کیفم را محکم گرفته تا دزد نزند دست دیگرم میله ای شلوغ را چسبیده فقط زبانم مجال تکان خوردن دارد که آنهم در این هیاهوی صبحگاهی کارساز نیست . یکی دو دست دیگر لازم دارم تا به داد گردن کج مانده و چادری که لای جمعیت مانده برسد. از خیر هر دو تایش می گذرم . مجبورم تا نیم ساعت آینده با گردن کج به دنیا که خیلی کوچک شده نگاه کنم. دنیا اینجا به اندازه اتاقی کوچک است و پر از آدم از همه رنگ قیافه هایی که نمی دانم از چه وقت صبح بیدار شده اند که انگار از آرایشگاه آمده اند برخی مابقی خوابشان را می بینند و عده ای تتمه آرایش نیمه مانده را انجام می دهند . نه صدا ها شنیدنی است و نه نگاه ها دیدنی که همه از نوع اخم و تخم های اول صبح است و پر حرفی های دختران جوان و چشم غره های مسن ترها . بیست دقیقه با گردن کج می ایستم و تکان نمی خورم و به خودم لعنت می فرستم که چرا باز مترو سوار شدم و هزار بار غلط می کنم که بار دیگر سوار شوم و فردا دوباره این غلط کردن ها تکرار می شود حتی اگر مترو سوار نشوم و با اتوبوس یا هر وسیله دیگری بروم . این راه طولانی و کار اجباری و همه باید های دیگرُ نبایدها را تحت الشعاع قرار می دهد که از غلط کردن ها نترسم و هر روز همین موقع تکرارش کنم. تا رسیدن به مقصد با خودم حرف می زنم . این راه به راه زندگی می ماند . در که باز می شود همانطور که سوار شده بودم به بیرون پرت می شوم گردنم هنوز کج است جمعیت می دود به سمت متروی دیگر و تکراری دوباره . پرت شدن هالگد خوردن ها و بالاخره ایستگاه حسن آباد . پر از آلودگی و آغازی دوباره برای یک روز کاری.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  جمعه 91/1/11ساعت  7:45 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    10092060(006).jpg
    ......
    .......
     

     

     

    دیدی گفتم!

    01012012(004).jpg



  • کلمات کلیدی : رها،بچه ها، کچل،عروس
  • نوشته شده در  دوشنبه 91/1/7ساعت  11:43 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    سیمین هم رفت!

  •  

    نویسنده سووشون ، شهری چون بهشت، به کی سلام کنم،جزیره سرگردانی، ساربان سرگردان و...

     

    و از همه مهمتر: همسر جلال آل احمد، که پس از گذشت بیش از چهل سال از مرگ جلال، همچنان تنها زیست و هنوز حلق? پیوند جلال را در دست داشت!

     

    اولین بانوی نویسنده ایران،

  • جامعه ادبی را برای همیشه ترک کرد و چندان بی سر و صدا و غریبانه به خاک سپرده شد که تأسف دوست دارانش را برانگیخت. اطلاع نارسانی رسانه ها و تکاپوی همگانی برای رفع و رجوع کارهای نیمه تمام پیش از سال نو، عواملی بود که بسیاری را بی خبر گذاشت حتی برخی نویسندگان را.

    خیلی اتفاقی خبر را شنیدم و توانستم با هماهنگی با خانم فریده چوبچیان نویسنده متعهد لنگرودی خود را به مراسم تشییع برسانم و تعجب کردم از اینکه خیلی چهره ها را ندیدم که احتمالا یا خبر نداشتند و یا دربستر بیماری بوده یا احیانا خارج از کشور به سر می برند و البته برخی همچون علی اشرف درویشیان با وجود ارادت فراوان به جلال و سیمین امکان آمدن به این مراسم را نداشتند.

    هر چه بود گذشت و امروز مراسم تشییع این نویسنده شهیر با حضور تعداد کمی از نویسندگان،شعرا ،منتقدین و هنرمندان انجام گرفت.

     سیمین دانشور همسر جلال آل احمد فرزندی نداشت؛ اما دانشجویانی تربیت کرده بود که هرکدام می توانستند جای خالی فرزندانش را پر کنند اما امروز جای خیلی ها خالی بود.

     خانم «سیمین بهبهانی» شاعر نامدار و دوست نزدیک سیمین دانشور با وجود کهولت و کم بینایی در مراسم تالار وحدت حضور داشت و سیمین را با اشک و آه بدرقه کرد. با دیدن سیمین به یاد حضورش در شب شعر دانشگاه آزاد افتادم . سال 1369 یا 70 شاید. و چه الم شنگه ای که بی ادبان شعر نفهم شاعر ناشناس تحریف گر، به پا کردند و نه تنها سیمین را که دانشکده ادبیات و کل استادان و دانشجویان حاضر در شب شعر را زیر سؤال بردند که دیگر توبه کردیم از برگزاری شب شعر و دعوت از شاعران نامی! و دیدم که سیمین چه پیر شده نسبت به عکسی که آنروز از او گرفتم.

    خانم «ویکتوریا دانشور»

    خواهر کوچکتر سیمین نیز به همراه همسرش آقای فرجام (باجناق جلال )

    با حضور خود شور و حال خاصی به مراسم بخشید. می گفت «من از بچگی با سیمین بودم» هنگامی که خبرنگاری از او خواست جمل? زیبایی از سیمین بگوید،سکوت کرد و زمانی که اصرار کردند: یادت نمیاد؟ با لهج? زیبای شیرازی گفت :«الان اشکُم میاد!»

    پس از آوردن پیکر سیمین به محوط? تالار وحدت، بخشی از سخنان سیمین با صدای خودش پخش شد و پس از سخنان آقای دهباشی، مشایعان برای خواندن نماز میت گرد آمدند و عده ای کمتر در همان حوالی سرود «ای ایران» سر دادند!که یعنی اینها در مقابل هم؟یا دودستگی ؟یا وطن پرستی در مقابل آداب مسلمانی؟و شنیدم که خیلی ها گفتند: چه بد! و: چه بازار مکاره ای راه انداختند. و: آخه وسط نماز؟ و یادم آمد که جلال در سفرنامه «خسی در میقات»یعنی یادداشت های سفر حج، اعتراف کرده بود که نماز خوانده ، یعنی با نماز آشناست و آداب حج را انجام داده و همینطور استناد سیمین به آیه ای از قرآن(رب الشرح لی صدری ...) در شروع سخنرانی ای که در همین مراسم پخش شد نشانه ای از احترام او به عقاید اسلامی است و اندیشیدم آنها هر چه بود به آداب دینی خود اعتقاد داشتند و نماز میت خواندن بر جنازه نیز، از واجبات دینی است. پس این حرکات ناهمگون چه معنایی دارد؟

    • 12212011(024).jpg

    در سر مزار از خواهر سیمین خواسته شد چند کلامی سخن بگوید ، با صدایی پر از بغض گفت: چی بگم؟....سیمین خیلی پاک بود، خیلی خوب بود، خیلی درست بود خیلی استعداد خدادادی داشت، بی نظیر بود، خدایش بیامرزد.

    در ادامه بر سر جنازه سیمین که هنوز به خاک سپرده نشده بود، با این واژه های زیبا با او وداع کرد:«خداحافظ، سفر به خیر، هیچ چیزی جای شما رو نمی گیره در دل من، همیشه نگاه مهربان با من بود ،هیچکس نمی تونه خلعت مهر تو رو از پیکر من باز کنه. مرگ پایانی نیست برای شما ..اگر به اون طرف رفتی عزیزان من و تو منتظرند سلام منو به اونها برسون . خداحافظ ای روح مهربان . خداحافظ ای فرشته مهر. ای کسی که همیشه می گفتی وقتی همه ناامیدند تو امیدوار باش ...»

     

    جالب بود که برخی به دنبال فرزندان سیمین و جلال می گشتند و گاه خواهر سیمین را به جای دخترش می گرفتند . یعنی اینکه آشنایی چندانی با این دو نویسنده ندارند اما آمده بودند تا نویسنده محبوبشان را بدرقه کنند.

    شهری چون بهشت.jpg

    امروز هم روزی بود و چه خوب بود که توانستم با خواهر سیمین و همسرش و همچنین یکی از همسایه های سیمین که تا لحظه آخر کنارش بوده صحبت کنم و قول بگیرم که در فرصتی مناسب درباره جلال و سیمین گفت و گویی با آنها داشته باشم. بلکه به این بهانه پس از کناره گیری دوساله از دنیای نقد دوباره به جایگاه پیشین بازگردم .



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 90/12/24ساعت  1:42 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>