سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

بوی حلوا خانه را پر کرده. یادم نیست آخرین بار کِی حلوا پخته ام. حلوای سیاه دوست دارم از آنهایی که سر خاک مرده ها می برند و عین لباس عزا سیاه است و بویش آدم را مست می کند. 
بالاخره از اتاق بیرون می آید با چشم های متورم. بوی حلوا را شنیده است لابد. یک کاغذ پر از خط خطی را نشانم می دهد. اسم همه را نوشته است.خودش می گوید. خنده ام می گیرد. لجش می گیرد: توی عزا نباید خندید! می دانم؛ ولی دست خودم نیست خنده ام می گیرد. سفارش کرده ام به کسی حرفی نزند. به خرجش نمی رود. مجلس ختم هم می خواهدبگیرد، با حضور همان ها که اسمشان را روی کاغذ خط خطی کرده است و من نمی دانم که هستند! آخر جوجه اش را همین امروز توی گلدانی کوچک دفن کرده است.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 93/5/14ساعت  10:49 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    درود بر روان نیاکان باستانی ما که پلیدی را می شناختند و احکام آنرا نیز می دانستند. این هم نمونه ای از اوستا:
    اوستا ، جلد دوم، صفحه 726 بند 46-49(وندیداد فرگرد ششم)
    پرسش : ای دادار جهانِ استومند!ای اشَوَن!
    دروج«نسو»{پلیدی مردار}تا چه اندازه از آبی روان را به گند و پلیدی و ناپاکی می آلاید؟
    اهوره مزدا پاسخ داد: سه گام از پایین دست آب،نه گام از بالا دست آب و شش گام از پهنای آب. تا هنگامی که مردار را از آب بر نگیرند،آن آب پاک و آشامیدنی نیست. پس باید مردار را از آب بیرون کشند و بر زمین خشک فرو گذارند.پس از آن که مردار بر گرفته شد و آب سه بار {سه موج}گذشت، آن آب پاک است و ستوران و مردمان می توانند مانند پیشتر از آن آب بیاشامند.



  • کلمات کلیدی : اوستا، احکام، پاکی
  • نوشته شده در  پنج شنبه 93/4/26ساعت  1:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    نمی دانم این اموات توی آن دنیا کار و زندگی ندارند که هر روز می آیند سراغ ما و می گویند بیا برویم؟! یا جناب عزرائیل خیلی دستش بند است که قوم و خویش را می فرستد دنبال ما؟ حالا کاش این اموات محترم حالا که زحمت می کشند می آیند، یک تقویم آن دنیایی هم برای ما بیاورند که بفهمیم دو روز و دو ماه و دو سال آنها چند ماه و چند سال و چند قرن ما می شود! گمانم بیست سالی می گذرد از آن زمانی که یکیشان گفته بود دو هفت? دیگر می برمت! ما همینطور مانده ایم وسط زمین و هوا سرگردان که بالاخره یعنی چند سال و چند ماه و چند روز دیگر!



  • کلمات کلیدی : اموات، تاریخ، تقویم
  • نوشته شده در  دوشنبه 93/4/23ساعت  10:10 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    هر روز صبح به تصویر توی آینه لبخند می زنم و می گویم: شرط می بندم امروز معجزه ای خواهد شد! اوهم نیشخندی می زند و می گوید:شرط می بندم که نخواهد شد! شبها به آینه نگاه نمی کنم. شرط را باخته ام.



  • کلمات کلیدی : معجزه، صبح
  • نوشته شده در  جمعه 93/4/20ساعت  12:18 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
    که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریا را
    حافظ از آن دسته شاعرانی است که می شود از چند بعد به شعرش نگاه کرد. از ابعاد زیبایی شعر حافظ، تصویر سازی است که به همراه موسیقی درونی و بیرونی، فارغ از بعد معنایی اش برای مخاطب لذت بخش است. عوامل بسیاری باید جمع شوند تا شعری ساخته شود که حافظ به خاطر آن بر سر فلک هم منت بگذارد و عِقد ثریا را از او به عنوان صله طلب کند!
    تصاویر و عوامل موسیقایی که در این بیت به نظر می رسد چنین است:
    آوردن دو جمله کوتاه در ابتدای بیت که هردو تعریف از شاعر است بلافاصله ذهن را به سمت مفهوم غزل گفتن و تناسب آن با در سفتن می برد . از سویی کلمات همچون مرواریدی به نظر می آیند که شاعر آنها را منظم کنار هم چیده است . واژ? نظم، هم انتظام این کلمات را می رساند و هم نظمی که در عقد ثریا(خوشه پروین) موجود است و هم چینش منظم مروارید های گردنبند در کنار هم.تصویر زیبایی ایجاد می شود وقتی عقد را به معنی گردنبند در نظر بگیریم و خوشه پروین را به شکل گردنبندی ببینیم که مرواریدهای آن از هم جدا می شود و به عنوان صله بر شاعر پاشیده می شود آن هم از سوی فلک!در بُعد موسیقایی هم می توان به جناس «گفتن و سفتن»و قرار گرفتن آنها در اجزاء پایانی مفاعیلن، وجود «خ» در «خوش و بخوان»، تناسب «غزل با خواندن و نظم»،تناسب «دُر با سُفتن»،«فلک و ثریا» اشاره کرد از زیبایی های دیگر این بیت این است که خواندن شعر از سوی شاعر، خود لطفی دیگر دارد.



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 93/2/25ساعت  11:24 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    کاسه کوزه ام را هم ریخت این دیوانه! کلی ذوق کردم که رفتم لامپ خریدم برای بالکن. برای اینکه بروم بنشینم آنجا پشت میزی که با آت و آشغال های انباری درست کرده ام، غروب خورشید را نگاه کنم، چای بخورم و تا صبح همانجا بنشینم کتاب بخوانم و به آسمان نگاه کنم شاید ستاره ای ببینم و آنوقت به یاد بچگی هایم شعری هم بگویم! نگذاشت که. باد وحشی، یکباره بی مقدمه انگار افسار پاره می کند. عین اسپ شیهه می کشد و شمشیر از رو می بندد و هر چه خاک و خل در آستین دارد با خودش بر می دارد و می آید. دفتر و کتاب و میز و صندلی که هیچ، کم مانده بود مرا هم بکوبد به در و دیوار و نرده های بالکن. هیچ کجای دنیا اینهمه باد در آستین دارد؟!
     


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 93/2/25ساعت  11:11 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    در میان ضمایر فارسی قومی هستند؛ موسوم به: «ضمایر متصل»، یعنی «پیوسته». اینها چنانکه از نامشان پیداست همیشه به اسم پیش از خود می چسبند. این ضمایر عبارتند از :« م ، ت ش، مان، تان، شان » این حضرات، تنها در چهار موردِ استثنایی به اسم نمی چسبند: زمانی که اسم به یکی از حروف«ا، ی، و،ه»ختم شود که در این صورت این ضمایر به واسط? «ا» یا «ی» میانی و گاه بدون واسطه بعد از اسم قرار می گیرند:«خطایم، خطایشان- دایی ام،دایی مان- عمویم،عمویتان- خانه ام، خانه مان» .
    در غیر ازاین چهار مورد جدا کردن اسم و ضمیر کار خوبی نیست. همچنانکه اگر همین ضمایر به فعل بچسبند به همین شکل پیوسته خواهند بود: «گفتمش، خواندمش».
    بنابراین اصلا خدا را خوش نخواهد آمد اگر کسی از جدایی اینها «خوش اش» یا «خوش ش» بیاید!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  یکشنبه 93/2/21ساعت  11:20 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    ن سیناتوس آمده!چند تا روزنامه هم گرفته توی دستش. آن رودیون زندانبان هم با جرینگ جرینگ کلیدهایش همراه اوست. تنهایی که نمی گذارند بیاید. باید زندانبان همراهش باشد و باید آن جرینگ جرینگ کلیدها به گوش سین سیناتوس برسد؛ وگرنه یادش می رود که زندانی است و حکم اعدامش هم صادر شده. سین سیناتوس با آن همه گرفتاری و مشغولیات ذهنی آمده تا دعوتم کند، لابد برای مراسم اعدامش. روزنامه ها را هم برای من آورده لابد. شاید توی آنها روز و ساعت اعدامش نوشته شده. شاید دلیل محکومیتش را هم نوشته باشند؛ آخر من هنوز به آن جای داستان نرسیده ام. روزنامه ها را می گذارد روی تخت،کنار من. بعد دست به دست رودیون می دهد و دوتایی شروع می کنند به رقصیدن! اینقدر می رقصند و می چرخند تا پاهایشان از روی زمین بلند می شود و در حالِ چرخیدن می روند روی هوا! لحظاتی بعد جلوی چشمان ناباور من، به سرعت فرود می آیند و می روند توی کتابی که زیر بالش است؛ اما دسته کلید رودیون زندانبان گیر کرده است لای موهایم و دارد مرا هم می کشد به سمت کتاب. فکری توی سرم می دود:رودیون می خواهد مرا هم با خود به زندان ببرد! لابد پیش سین سیناتوس!
    وقتی وحشتزده از خواب می پرم هنوز صدای جرینگ جرینگ دسته کلیدی که لای موهایم گیر کرده می شنوم! 
    پی نوشت:آدم اگر یک جو عقل داشته باشدکتاب رمان را نمی گذارد زیر سرش بخوابدتا کابوس ببیند آن هم کتاب«دعوت به مراسم گردن زنی» ناباکف را!حیف که آدم عقل ندارد!



  • کلمات کلیدی : خواب، اعدام، گردن زنی
  • نوشته شده در  دوشنبه 93/2/15ساعت  12:31 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    خیلی وقت است اینجا نشسته ام و دارم کار می کنم. با شیر ظرفشویی هم کاری ندارم، اما شیر آب خود به خود باز می شود و آب شرشر می ریزد توی ظرفشویی! هر چه منتظر می شوم، قطع نمی شود. من الآن دو تا مشکل دارم. یکی این که هر چه می گویم اینجا جن دارد کسی باور نمی کند، دوم این که هر چه به این جن ها می گویم، کارتان تمام شد شیر آب را ببندید، گوش نمی کنند!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 93/2/1ساعت  2:20 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    خیلی حیف شد! از اینهمه آیه و حدیث و روایت، یکیش هم یادم نیامد. چرا آدم هر چیزی را که لازم دارد فراموش می کند؟ پاشنه ی کفشم خیلی مناسب بود. هی به آن نگاه کردم و حرص خوردم! حیف ازین کفش نبود؟ حالا که مجبور شدم بپوشم و بلای کمردرد را هم به جان بخرم اقلا کار مفیدی هم با آن انجام می دادم که دلم نسوزد. تمام طول راه، به خودم فشار آوردم بلکه چیزی یادم بیاید که بتوانم تصمیم بگیرم؛ اما نیامد که نیامد. جمعه روز ثواب کردن است. آن راننده هم، طفلی به دنبال ثواب بود که در طول مسیر پنج دقیقه ای در پی آشنایی بیشتر بود وگرنه که از اول تا آخر حرف نمی زد و هی از من حرف نمی کشید و آخر سر هم نمی گفت، اگه جایی میری برسونمت! خیلی حیف شد که هر چه به مغزم فشار آوردم یادم نیامد ثواب کتک زدن راننده های عوضی، مخصوصاً در روز جمعه چند برابر نمازهای یومیه است!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 93/2/1ساعت  2:18 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>