سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکه دولت عشق

شبی نیست که یکی از توله سگ های تُخس محل? ما، بلایی سر خودش نیاورد و کوچه را روی سرش نگذارد. دیشب هم یکی از این طفلکی ها توی جوی بی آبی به عمق نیم متر افتاده بود و جیغ و داد می کرد.   من هم که از این بالا هیچ چیز نمی دیدم ادامه مطلب...


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  پنج شنبه 94/12/27ساعت  3:54 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    من از دست این دوستان مهربان، چه کار کنم، نمی دانم! روزی که من این گوشی طفلکی را خریدم، به اندازه سه تا سکه بهار آزادی پول برایش دادم. ده سال آزگار هم در خوشی و ناخوشی کنارم بود و محرم اسرار. من هم غیر از آن بیست باری که خودش از دستم ول شد و افتاد، همیشه باهاش مهربان بودم و بلای دیگری سرش نیاوردم؛ اما این اواخر نمی دانم چرا همه گیر داده بودند که چرا این را عوض نمی کنی فسیل شده! حالا کجای این بچه فسیل بود، من که نفهمیدم، اما اینقدر گفتند، گفتند، گفتند....تا بالاخره این طفل معصوم از غصه دق کرد و افتاد مرد. شب خوابید و صبح دیگر روشن نشد که نشد که نشد! خوب گوشی موبایل خر که نیست می فهمد یک عده دارند زیرابش را می زنند؛ نمی فهمد یعنی؟حالا یک طرف غص? این، یک طرف هم درد سر این گوشی تازه که کلی طول می کشد تا بهش عادت کنم. اصلا هم جای این را نخواهد گرفت، حالا هشت هسته است که باشد. یعنی با این همه هسته، می تواند ده سال کار کند؟!

    ‏‎
    1.    
         
           


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 94/10/7ساعت  1:39 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    با سنتور خانم دعوایم شده! می گوید چرا مثل آدم یاد نمی گیری که اینطوری نزنی توی سر من که دادم را در آوری؟! راست می گوید خوب. ولی من چه کار کنم که دو تا دست بیشتر ندارم. می خواست اینقدر سخت نباشد!

     



  • کلمات کلیدی : سنتور
  • نوشته شده در  شنبه 94/8/16ساعت  2:0 عصر  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    ظریه غار افلاطون، داستان جالبی دارد. یوستین گردر آنرا به شیوه خودش اینطور تعریف می کند که تصور کنید گروهی در غاری زیر زمین، پشت به دهانه غار نشسته اند و جر دیوار عقب غار چیزی را نمی بینند و توانایی حرکت هم ندارند. پشت سر آنها دیواری بلند است که موجوداتی آدمگونه از پشت آن رد می شوند و پیکره هایی با شکلهای گوناگون با خود حمل می کنند . پشت پیکره ها نوری است که باعث می شود سایه پیکرها روی دیوار عقب غار بیفتد و غار نشینان تنها این سایه های لرزان را می بینند . نه پیکره ها را و نه گردانندگان آنها را. حالا اگر یکی از آنها از آن وضعیت خلاص شود و بتواند پیکره ها را ببیند، چه حالی می شود؟اگر بتواند از دیوار بالا برود و گردانندگان پیکره ها را هم ببیند چه؟
    یوستین گردر از زبان افلاطون می گوید که آن غارنشین بیچاره که موفق می شود حقیقت را پیدا کند می تواند پا فراتر بگذارد و حقایق بیشتری را کشف کند اما باز می گردد تا به غارنشینانبی خبر بگوید آنطرف چه چیزهایی دیده اما غارنشینان او را تکذیب کرده می گویند چیزی جز آنچه به چشم می بینیم وجود ندارد و او را می کشند. احتمالا افلاطون در اینجا به سقراط نظر دارد که مجبور شد جام شوکران را بنوشد...



  • کلمات کلیدی : غار، افلاطون، سقراط، شوکران
  • نوشته شده در  شنبه 94/8/16ساعت  3:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    اینم دوست ما «سینا» که باعث شد از کوه ریگ بالا برویم و کلی بخندیم.

     

    نمایی دیگر از کوه ریگ مهریز یزد. ما دو تا خوشحال و خندان ولی خسته از بالا رفتن از این تپه شنی که بازی اش گرفته بود و هی ما را می کشید پایین و ما هی دست و پایمان را از تن و بدنش بیرون می کشیدیم و چهار دست و پا می رفتیم بالا.مجبور بودیم خوب. با سینا مسابقه داشتیم. او چند بار رفت بالا و آمد پایین تا بالاخره ما رسیدیم بالا. کوه ریگ هوای بچه ها را دارد.



  • کلمات کلیدی : کوه ریگ، یزد، سینا
  • نوشته شده در  جمعه 94/8/15ساعت  3:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    بیدار نمی شود. نگرانم برایش. مرده یا خودش را به خواب زده، نمی دانم. عجیب است؛ بعد از اینهمه سال که در کنار هم بوده ایم نمی شناسمش.
    آینه ای که جلوی صورتش می گیرم بدجوری از بخار نفسش تیره می شود، یعنی که زنده ام ولی نمی خواهم بیدار شوم، ولم کن! ولش می کنم، می دانم دیگر از این «دل» کاری بر نمی آید!



  • کلمات کلیدی : دل، مرده، بیدار
  • نوشته شده در  پنج شنبه 94/8/14ساعت  3:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    دوستان نازنین من در حیاط کتابخانه مجلس، همیشه می آیند با من ناهار می خورند که تنها نباشم.



  • کلمات کلیدی : دوستان، کلاغ، مجلس
  • نوشته شده در  چهارشنبه 94/8/13ساعت  3:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    هر وقت کتاب «دا» را بنا بر اجبار و مقتضیاتی می خوانم سؤالات عجیبی برایم پیش می آید که نمی دانم از که باید بپرسم. البته می دانم ایراد از فهم من است و بر راوی و نویسنده و تحسین کنندگان و جایزه دهندگانش ایرادی وارد نیست. مهمترین سؤالاتی که طی خواندن این خاطرات برایم پیش آمده این است که آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ و سؤال دیگر این که حضور زنان در جامعه و شوخی و خنده با نامحرم در چه وقتهایی جایز است؟ یا این که ، زنان چه زمانی می توانند خودشان را با مردها برابر بدانند و بگویند زن و مرد فرقی با هم ندارند؟ دلم می خواهد کسانی که این کتاب را خوانده اند با توجه به اوضاع امروز جامع? زنان که گوش به فرمان بودن و عدم اظهار نظر را ویژگی زنان مکتبی می دانند و حضورشان را تنها در خانه لازم می شمرند، به این سؤال ها پاسخ بدهند. آنها هم که نخوانده اند می توانند با مراجعه به مقاله انتقادی اینجانب که در همان سال چاپ کتاب نوشتم، تا حدودی با عملکرد راوی این کتاب و نافرمانی و بی توجهی به دستورات نظامی فرماندهان و حتی توصی? امام به حفظ وحدت و عدم تضعیف رئیس جمهور وقت، آشنا شوند و اگر توانستند مرا از این گمراهی که دچارش شده ام بیرون بیاورند.
    http://jahed.blogsky.com/1389/12/07/post-19/



  • کلمات کلیدی : دا، شوخی
  • نوشته شده در  سه شنبه 94/8/12ساعت  3:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    خر برفت و خر برفت و خر برفت!
    متون ادبی فارسی سرشار از درس هایی است که ما بدون این که از آنها پند بگیریم تکرارشان می کنیم و می خندیم. قص? صوفی مسافری که تقلیدوار با دزدان صوفی نما آواز «خر برفت و خر برفت و خر برفت» سر داد و روز بعد که از دزدان خبری نبود، یقه خادم بینوا را گرفت که: «خر من کو؟»بارها و بارها خوانده ایم و همچنان تکرار می کنیم که:
    خر برفت و خر برفت و خر برفت!



  • کلمات کلیدی : خر برفت
  • نوشته شده در  دوشنبه 94/8/11ساعت  3:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    ناصر خسرو شاعر قرن پنجم، علاقه زیادی به کاربرد واژه «خر» دارد. نمی دانم این حیوان طفلکی چه هیزم تری به او فروخته که از هر که خوشش نمی آید می گوید او خر است!
    بودند همه گنگ و علی گنج سخن بود:
    بودند همه چون خر و او بود غضنفر
    (دیوان:132)
    شیر خدای بود علی، ناصبی خر است
    زیرا همیشه می بِرَمَد خر ز هیبتش
    (دیوان: 180)
    جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
    وینها ار آدمند، چرا جملگی خرند؟
    (دیوان: 244)
    آن که چون خر فتنه خواب و خور است
    گرچه مردم صورت است،آن هم خر است
    (دیوان:33)



  • کلمات کلیدی : خر، گناه
  • نوشته شده در  یکشنبه 94/8/10ساعت  3:0 صبح  توسط مریم غفاری جاهد 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    جشن یا عزا؟ مسأله این است!!!!
    آدم عجیب کارهای عجیب تر!
    الاغ و علفهای قرمز
    ;کتری!
    دلخوشیهای خوابگاهی
    عکس های گمشده
    اخلاق فدای مذهب
    خلاف مجاز!
    [عناوین آرشیوشده]
     
    *AboutUs*>